در عشق و جوانی – قسمت اول
پارسایی را دیدم به محبّت شخصی گرفتار، نه طاقت صبر و نه یارای گفتار(۱).
چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی(۲) ترک نگفتی و گفتی:
کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغ تیزم
بعد از تو ملاذ و ملجأی نیست
هم در تو گریزم، ار گریزم
باری(۳) ملامتش کردم که عقل نفیست(۴) را چه رسید که نفس خسیس(۵) غالب آمد؟ گفت:
هر کجا سلطان عشق آمد نماند
قوّت بازوی تقوی را محل
پاکدامن چون زید بیچاره ای
اوفتاده تا گریبان در وحل؟
۱. توانایی و جرأت سخن گفتن
۲. زیان و مشقت می کشید
۳. خلاصه
۴. گرانمایه
۵. پست