در ضعف و پیری – قسمت دوم
روزی بغرور جوانی سخت رانده بودم(۱) و شبانگاه به پای گریوهای(۲) سست مانده. پیرمردی ضعیف از پس کاروان همیآمد و گفت: چه خُسبی که نه جای خفتن است؟
گفتم: چون روم که نه پای رفتن است؟ گفت: این نشنیدی که صاحبدلان گفتهاند: رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن.
ای که مشتاق منزلی مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز
اسب تازی دو تگ رود به شتاب
واشتر آهسته می رود شب و روز
۱. تند رفته بودم
۲. کوه پست
در مطلب بعد به حکایت دیگری از باب ششم گلستان سعدی ( در ضعف و پیری ) می پردازیم.