مجله اینترنتی تحلیلک

جمعه/ 10 فروردین / 1403
Search
Close this search box.
گلستان - سعدی - باب هفتم

حکایت پارسازاده ای را نعمت بی کران از تَرَکَه عَمّان بدست افتاد

در این مطلب حکایت پارسازاده ای را نعمت بی کران از تَرَکَه عَمّان بدست افتاد را با معنی کامل برای شما آورده ایم. امیدواریم از مطالعه این مطلب لذت ببرید.

حکایت پارسازاده ای را نعمت بی کران از تَرَکَه عَمّان بدست افتاد

پارسازاده ایفرزند مردی پرهیزگار(۱) را نعمت بی کران از تَرکَه عَمّانمیراث عموها(۲) بدست افتاد. فسق و فجور آغاز کرد و مبذریولخرجی(۳) پیشه گرفت. فی الجمله، نماند از سایر معاصیهمه گناهان(۴) مُنکریکار زشت(۵) که نکرد و مُسکریمست کننده(۶) که نخورد. باری، بنصیحتش گفتم: ای فرزند، دخلدرآمد(۷) آب روان است و خرج آسیای گردان یعنی خرج فراوان کردن مسلم کسی راست که دخل معین دارد.

چو دخلت نیست خرج آهسته ترکن
که می گویند ملاحان سرودی

اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی

عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار که چون نعمت سپری شود سختی بری و پشیمانی خوری. پسر از لذت نای و نوش، این سخن در گوش نیاورد و بر قول من اعتراض کرد و گفت: راحت عاجلکنونی(۸) به تشویشآشفتگی(۹) محنت آجلآینده (۱۰)مُنَغَّص کردنمکدر کردن(۱۱) خلاف رأی خردمندان است.

خداوندان کام و نیکبختی
چرا سختی خورند از بیم سختی؟

برو شادی کن، ای یار دل افروز
غم فردا نشاید خوردن امروز

فکیف مرا که  در صدر مروت نشسته ام و عقد فتوتپیمان جوانمردی(۱۲) بسته و ذکر انعام در افواه عوام افتاده.

حکایت پارسازاده ای را نعمت بی کران از تَرَکَه عَمّان بدست افتاد

حکایت پارسازاده ای را نعمت بی کران از تَرَکَه عَمّان بدست افتاد
حکایت پارسازاده ای را نعمت بی کران از تَرَکَه عَمّان بدست افتاد

حکایت پارسازاده ای را نعمت بی کران از تَرَکَه عَمّان بدست افتاد

هر که علم شد به سخا و کرم
بند نشاید که نهد بر درم

نام نکویی چو برون شد به کوی
در نتوانی که ببندی به روی

دیدم که نصیحت نمی پذیرد و دم گرم من در آهن سرد وی اثر نمی کند، ترک مُناصحتنصیحت کردن(۱۳) کردم و روی از مصاحبتهمنشینی (۱۴)بگردانیدم و قول حکما را کار بستم که گفته اند:

بَلِغ ما عَلَیکَ فَاِن لَم یَقبَلُوا ما عَلَیکَ.(۱۵ابلاغ کن آنچه برعهده تو است و اگر نپذیرفتند بر تو ایرادی نیست)

گرچه دانی که نشنوند، بگوی
هرچه دانی ز نیک خواهی و پند

زود باشد که خیره سر بینی
به دوپای اوفتاده اندر بند

دست بر دست می زند که دریغ!
نشنیدم حدیث دانشمند

تا پس از مدتی آنچه اندیشه من بود از نکبتسختی(۱۶) حالش، بصورت بدیدم که مروت ندیدم در چنان حالی ریش درونشجراحت دل(۱۷) را به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن، پس با دل خود گفتم:

حریف سفله در پایان مستی
نیندیشد ز روز تنگدستی

درخت اندر بهاران برفشاند
زمستان، لاجرم، بی برگ ماند

 

معنی لغات و عبارت های دشوار حکایت پارسازاده ای را نعمت بی کران از تَرَکَه عَمّان بدست افتاد

۱. فرزند مردی پرهیزگار

۲. میراث عموها

۳. ولخرجی، تلف کردن مال

۴. همه گناهان

۵. کار زشت

۶. مست کننده، مستی آور

۷. درآمد

۸. کنونی، این جهانی

۹. پریشانی، آشفتگی

۱۰. آینده، آن جهان

۱۱. تیره و مکدر کردن

۱۲. پیمان جوانمردی

۱۳. نصیحت کردن

۱۴. همنشینی

۱۵. ابلاغ کن آنچه برعهده تو است و اگر نپذیرفتند بر تو ایرادی نیست

۱۶. رنج و سختی

۱۷. جراحت دل، جراحت درونیش

 

بیشتر بخوانید:

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x