شیوانا بدون توجه به گریه مرد از او خواست تا به داستانی کوتاه گوش کند و ادامه داد: روزی یکی از فرمانده های شجاع ارتش امپراتور برای جنگ با دشمن به میدان نبرد رفت و...
شیوانا دیوان حافظ را با احترام در دست گرفته بود و زمزمه می کرد، شاگردان هم با شنیدن صدایش ساکت شدند و او بعد از خواندن غزلی زیبا از حضرت حافظ، نگاهی به بچه ها...
یک روز شیوانا در اتاقش مشغول خواندن کتاب بود که یکی از دوستانش آمد و خبر داد که شاگرد قدیمی ات در شهری دور از راه و رسم معرفت فاصله گرفته و به راهی نادرست...
شیوانا با لبخند پاسخ داد: هنگامی که کسی به دیگران محبت می کند، زیباتر از تجلی انعکاس بیرونی عشق ورزیدن به غیر، حس رضایت خاطری است که وجود خود شخص را سرشار از آرامش درونی...
داستان تپش های بی اختیار قلبت را به یاد داری؟ از شیوانا ...زن در حالی که از شدت گریه آرام و قرار نداشت به طرف مدرسه آمد تا شیوانا را ببیند. از حیاط مدرسه که...
قرار بود یک کودک یتیم را به خانواده ای که شرایط مطلوبی دارد، بسپارند. دو خانواده ثروتمند داوطلب شده بودند. شرایط مالی هر دو خانواده یکسان بود، به همین دلیل اهالی دهکده به سمت مدرسه...
روزی شیوانا از نزدیک مزرعه ای می گذشت. مرد میانسالی را دید که کنار حوضچه ای نشسته و غمگین و افسرده به نقطه ای خیره شده است. شیوانا کنار مرد نشست و علت افسردگی اش...
داستان آرامش کودک و راز کائنات از شیوانا مردی سراسیمه نزد شیوانا آمد و گفت: استاد! چند روزی است که دست به هر کاری می زنم انگار از بدشانسی کارم گره می خورد. احساس...