
قصه کودکانه اژدها کوچولوی گرسنه
قصه کودکانه اژدها کوچولوی گرسنه …در سرزمینی دور غاری بود که اژدها کوچولو در آن زندگی میکرد. یک روز که اژدها کوچولو کلی بازی کرده بود و حسابی خسته شده بود، از خستگی خوابش برد.
قصه کودکانه اژدها کوچولوی گرسنه …در سرزمینی دور غاری بود که اژدها کوچولو در آن زندگی میکرد. یک روز که اژدها کوچولو کلی بازی کرده بود و حسابی خسته شده بود، از خستگی خوابش برد.
قصه کودکانه خواب عجیب فسقلی / یکی بود، یکی نبود. فسقلی هر روز صبح با موهای آشفته و در هم از خواب بیدار میشد. هر روز صبح هم شانه به او سلام میکرد و میگفت: «سلام فسقلی، بیا موهاتو شونه کنم». فسقلی اما هر بار میگفت: «نه، نمیخوام، حوصله ندارم» و به سرعت از اتاقش خارج میشد.
در این مطلب قصه کودکانه گربه های شلخته را برایتان آورده ایم که برای فرزندان عزیز خود بخوانید تا لذت ببرند.
روزی روزگاری دختر کوچکی در دهکده ای نزدیک به جنگل زندگی می کرد. دخترک هر موقع بیرون می رفت یک شنل با کلاه قرمز به تن می کرد، برای همین مردم دهکده او را شنل قرمزی صدا می کردند.
یکی بود یکی نبود. توی جنگل های استرالیا کنار یک رودخانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند.
خرس کوچولو از خواب بیدار می شه و می گه: وای که چه خواب خوبی بود. چقدر خوابیدم! الان زمستونه! من که خیلی تنهام! و باز دوباره خوابید.
قصه کودکانه مرغ پر قرمزی … روزی روزگاری مرغی در یک مزرعه زنگی می کرد که به خاطر پرهای قرمزش همه او را پر قرمزی صدا می کردند…
در این مطلب قصه های محرم برای کودکان را آورده ایم و شما می توانید با تعریف کردن این داستان ها برای کودکان آن ها را با وقایعی که در ماه محرم اتفاق افتاده است آشنا سازید.
در روزگاران قدیم سگ طمع کاری بود که همه چیز را برای خودش میخواست. یک روز که خیلی گرسنه بود و دنبال غذا میگشت در بین راه تولهسگی را دید که استخوانی به دهان داشت و از آن نزدیکیها میگذشت.
قصه کودکانه یک برج بلند … رضا آخرین آجر خانهسازی را روی برجش گذاشت، کمی عقب رفت و خوب نگاهش کرد؛ دست به سینه ایستاد، صدا زد: «مامانی بیا برجم رو ببین.»