شنبه/ 14 مهر / 1403
Search
Close this search box.

معرفی کتاب «صداهایی از چرنوبیل» نوشته سوتلانا آلکسیویچ

کتاب «صداهایی از چرنوبیل» تاریخ شفاهی یک فاجعه‌ی اتمی است. داستان با نگاه عمیق نویسنده به جنبه‌های اجتماعی و خانوادگی بعد از این فاجعه و همچنین جنبه‌های محیط زیستی نوشته شده است.

معرفی کتاب «صداهایی از چرنوبیل»

 

درباره نویسنده

سوتلانا الکسیویچ نویسنده و روزنامه‌نگار اهل بلاروس است. وی در سال ۲۰۱۵ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. آکادمی سوئد وی را به‌دلیل روایات چندصدایی که مظهر محنت و شجاعت در روزگار معاصر ماست، شایسته جایزه نوبل ادبیات دانستند. بدین‌ترتیب، آکادمی سلطنتی نوبل سوئد سوتلانا الکسیویچ را برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۵ میلادی اعلام کرد. وی نخستین نویسنده بلاروس است که موفق به دریافت این جایزه شده‌ است. وی همچنین در سال ۲۰۱۳ برنده جوایزی همچون جایزه صلح کتاب‌فروشان آلمان و جایزه مدیسی شده‌ است.

 

درباره کتاب «صداهایی از چرنوبیل»

سوتلانا آلکسیویچ اوکراینی، کتاب غیر داستانی «صداهایی از چرنوبیل» را در سال ۱۹۹۷ و با استفاده از مصاحبه‌هایی که در طول ۳ سال از مردم درگیر با حادثه چرنوبیل انجام داد، در حدود ۲۳۰ صفحه نوشت.

کتاب «صداهایی از چرنوبیل» داستان‌های واقعی از مردمی است که ناخواسته درگیر آلودگی‌های شدید هسته‌ای در اثر انفجار در نیروگاه اتمی اوکراین شدند و مسیر زندگی‌هایشان به کلی تغییر کرد.

نویسنده‌ کتاب با ۵۰۰ نفر از حاضرین و شاهدان این اتفاق اتمی که به نحوی با فاجعه‌ی چرنوبیل در ارتباط بودند مصاحبه کرده و از زبان آن‌ها اتفاق را روایت کرده است.  این کتاب در سال ۲۰۱۵ برنده‌ جایزه‌ی نوبل ادبیات شد. همچنین پیش‌تر در سال ۲۰۰۵، جایزه انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا را از آن خود کرد.

کتاب «صداهایی از چرنوبیل» تاریخ شفاهی یک فاجعه‌ی اتمی است. داستان با نگاه عمیق نویسنده به جنبه‌های اجتماعی و خانوادگی بعد از این فاجعه و همچنین جنبه‌های محیط زیستی نوشته شده است. سوتلانا آلکسیویچ در این کتاب به صورت مستند حادثه‌ی چرنوبیل را از زبان شاهدان و حاضرین در صحنه روایت کرده است. کتاب بیش از آ‌نکه به علت وقوع فاجعه‌ی بپردازد، مواجهه‌ی مردم با آن را مورد بررسی قرار می‌دهد و تاثیر این فاجعه‌ی‌ عظیم انسانی را بر زندگی و روان آسیب‌دیدگان به تصویر می‌کشد.

سوتلانا سبکی منحصر‌به‌فرد در خلق آثارش دارد که به روایت «چند صدایی» یا «رمان جمعی» مشهور است. در آثار او داستان به طور مستند از زبان شمار بسیاری زیادی از افراد بیان می‌شود و او پس از مصاحبه با افراد مختلف موضوع کتاب را به صورت مستندنگاری روایت می‌کند.

 

چرنوبیل

یکی از بزرگترین فجایعی که بشر در آن دست داشته و منجر به نابودی طبیعت و هزاران نفر شده است، حادثه‌ی چرنوبیل است. این فاجعه در ۲۶ آوریل ۱۹۸۶ رخ داد. این حادثه حاصل یک انفجار و آتش‌سوزی در رآکتور هسته‌ای شماره ۴ نیروگاه اوکراین بود. انفجار نیروگاه چرنوبیل به‌دلیل یک آزمون و خطای انسانی روی این رآکتور هسته‌ای روی داد. انفجاری که مرکز هسته‌ی راکتور را متلاشی کرد، به انتشار حجم زیادی از تشعشعات مواد رادیواکتیو در منطقه‌ی وسیعی از غرب شوروی و حدود سه‌چهارم اروپا منجر شد. عده‌ی زیادی معتقدند تأثیرات و نتایج انتشار این تشعشعات تا سال ۲۰۶۵ همچنان روی کره‌ی زمین باقی خواهد ماند.

فاجعه‌ی چرنوبیل باعث تخریب جنگل‌ها، زمین‌های کشاورزی و آلوده شدن منابع آب شد و جان میلیون‌ها انسان را به خطر انداخت.

متن پشت جلد کتاب: جهان به دو بخش تقسیم شده است: یک طرف ماییم؛ چرنوبیلی‌ها و طرف دیگر شما ایستاده‌اید؛ دیگران. دقت کرده‌اید؟ اینجا هیچ‌کس نمی‌گوید روسی، بلاروسی یا اوکراینی‌ست. ما خودمان را چرنوبیلی می‌نامیم. «ما چرنوبیلی هستیم.» «من یک چرنوبیلی‌ام.» انگار مردمی دیگریم؛ ملتی نو.

 

برش هایی از کتاب «صداهایی از چرنوبیل»

ساعات پایانی جمعه شب بود که این اتفاق رخ داد. آن روز صبح، هیچ چیز مشکوکی وجود نداشت. پسرم را به مدرسه فرستادم و شوهرم هم به آرایشگاه رفت. مشغول آماده کردن ناهار بودم که شوهرم از آرایشگاه بازگشت. او گفت: «به نظر می‌رسد که نیروگاه هسته‌ای آتش گرفته. آن‌ها می‌گویند که نباید رادیو را خاموش کنیم.» یادم رفت بگویم که ما در پریپیات نزدیک رآکتور زندگی می‌کردیم. هنوز هم می‌توانم آن درخشش قرمز رنگ را ببینم. انگار رآکتور در حال تابش بود. این آتش معمولی نبود، نوعی آزاد شدن گازها بود. خیلی زیبا بود. هیچگاه چنین چیزی را حتی در فیلم‌ها هم ندیده بودم. آن روز عصر همه به بالکن‌هایشان آمده بودند و آنهایی هم که نبودند به منزل دوستانشان رفته بودند. ما در طبقه‌ی نهم زندگی می‌کردیم و دید بسیار فوق‌العاده به رآکتور داشتیم. مردم بچه‌هایشان را بیرون آورده بودند، آن‌ها را بلند می‌کردند و می‌گفتند: «ببین! به خاطر بسپار!» و افرادی که در رآکتور کار می‌کردند، از قبیل مهندسین، کارگران و فیزیکدانان همگی در میان آن غبار سیاه ایستاده بودند، صحبت می‌کردند، نفس می‌کشیدند و شگفت‌زده شده بودند. مردم از اطراف با ماشین و دوچرخه به آن جا می‌رفتند تا از نزدیک همه‌چیز را ببینند. ما نمی‌دانستیم که مرگ می‌تواند تا این حد زیبا باشد، اما این آتش‌سوزی با بو هم همراه بود. بویش شبیه بوی پاییز و بهار نبود، بوی دیگری داشت، اما بوی خاک هم نبود. گلویم می‌سوخت و از چشمانم اشک می‌آمد.

تمام شب را نتوانستم بخوابم و صدای پای همسایه‌ها را هم در راهرو می‌شنیدم که آن‌ها هم نخوابیده بودند. آن‌ها وسایلی را جابه‌جا می‌کردند، شاید داشتند وسایلشان را جمع می‌کردند. قرص سیترامون خوردم تا سردردم آرام بگیرد و بتوانم کمی بخوابم. صبح روز بعد از خواب بیدار شدم و اطرافم را نگاه کردم و احساس آن روزم را به خوبی به خاطر می‌آورم. احساس می‌کردم که چیزی درست نیست و چیزی برای همیشه تغییر کرده است. ساعت هشت صبح آن روز، نظامیان با ماسک ضدگاز تمام خیابان‌ها را گرفته بودند. وقتی که آن‌ها را با آن وسایل نقلیه نظامی در خیابان‌ها دیدیم اصلاً نترسیدیم و برعکس آرامش هم پیدا کردیم. وقتی که ارتش اینجاست یعنی همه‌چیز درست خواهد شد. ما نمی‌دانستیم که آن «اتم کوچک صلح‌آمیز» می‌تواند انسان‌ها را به کام مرگ بکشاند و اینکه انسان در برابر قوانین فیزیک بسیار بی‌دفاع است.

 

امیدواریم از خواندن کتاب «صداهایی از چرنوبیل» لذت ببرید و برای خواندن معرفی کتاب های دیگر به بخش معرفی کتاب مراجعه کنید.

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x