غزل ۱۱۴ حافظ (همای اوج سعادت به دام ما افتد) به همراه شرح
شرح غزل ۱۱۴ حافظ / همای اوج سعادت به دام ما افتد
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
شرح غزل ۱۱۴ حافظ (غزل همای اوج سعادت به دام ما افتد)
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
اگر بر کوی ما گذر کنی چنان احساس خوشبختی می کنیم که گویی آن مرغ هما که سایه اش موجب سعادت است در دام ما گرفتار شده است. یعنی با عبور کردن تو از جایگاه ما پیوسته به خوشبختی و سعادت می رسیم.
دکتر دینانی می گوید:
«می دانید که هما مرغ سعادت است. در افسانه های ما آمده است که هما بر سر و دوش هرکس که بنشیند و بال بیفشاند، او به پادشاهی می رسد. این موضوع کنایه از سعادت است و اوج سعادت.»
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
ای معشوق اگر در جام ما تصویر چهره زیبای تو افتد مانند حباب از فرط شادی کلاه خود را به آسمان خواهم انداخت.
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
شبی که ماه مراد و آرزو از افق طلوع کند، امید است که فروغ نوری نیز به خانه ما افتد و یا آیا این امید هست که فروغ نوری نیز به خانه ما افتد؟
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
در جایی که حتی باد اجازه ورود به بارگاه تو را ندارد کی ممکن است که ما فرصتی برای سلام دادن به تو را پیدا کنیم؟
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
وقتی جانم فدای لب شیرین یار شد، در این آرزو بودم که قطره ای از آب زلال لب او در کام ما بیفتد. به عبارت دیگر به امید بوسه ای از لب معشوق از جان شیرین خود گذشتم و آرزو می کردم که از آب گوارای لب نوشین او قطره ای نیز به کام تشنه ما برسد.
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
تصویر خیالی زلف زیبای تو به من گفت که جان خود را وسیله نساز و بیهوده برای وصال ما فدا نکن زیرا که شکارهای بسیاری همچون تو در دام صید ما افتاده اند بی آنکه به وصل برسند.
دکتر دینانی می گوید:
«خیال در اینجا جوابی می دهد که متخیلانه است. سخن خیال لزوما متخیلانه است و او نمی تواند سخنی غیر از خودش بر زبان بیاورد چون نمی تواند از خودش فراتر برود. خیال زلف که می گوید اشاره کثرت دارد چون کثرت در خیال است. کثرت عالم خیال است و وحدت عالم عقل و مافوق عقل. خیال زلف که همان کثرات پراکنده و اشعه اوست می گوید جان خودت را فدا نکن.
این حرف خیال از این روست که مقام خیال پایین است. دلیل او این است که چون عالم، عالم کثرت است، نشآت فراوانی دارد و شکارهای زیادی به دام ما می افتد. جلوه های زیادی وجود دارد که تمام شدنی نیست. جلوات کثیر است. پس به یک جلوه خودت را نابود نکن! این زبان خیال و سخن خیال است.»
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
با ناامیدی از این در نرو، تفألی بزن. امید است که قرعه بخت و اقبال به نامت افتد و به آرزوی خود برسی.
قرعه: نصیب و قسمت
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
هر زمان که حافظ از خاک کوی تو سخن بگوید یا عطر خاکی را که تو بر آن قدم گذاردی، همچون نفس فرو دهد، بوی خوشی از باغ جان به مشامش خواهد رسید.
در این شرح غزل حافظ از کتاب های حافظ نامه، شاخ نبات حافظ و حافظ معنوی نیز استفاده شده است.
حافظ نامه؛ که به مفاهیم کلیدی ابیات دشوار حافظ توسط بهاء الدین خرمشاهی پرداخته شده است.
شاخ نبات حافظ؛ شرح غزل حافظ است که توسط دکتر محمدرضا برزگر خالقی نوشته شده است.
حافظ معنوی؛ غزلیات حافظ شیرازی به روایت دکتر دینانی است.