جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شرح غزل 231 حافظ / گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

شرح غزل ۲۳۱ حافظ / گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

در این مطلب به غزل 231 حافظ با مطلع گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید پرداختیم و ضمن ارائه نسخه صحیح این شعر به شرح و تفسیر آن پرداخته ایم.

غزل ۲۳۱ حافظ (گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید) به همراه شرح

شرح غزل ۲۳۱ حافظ / گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

بیشتر بخوانید: زندگینامه حافظ شیرازی شاعر و حکیم قرن هشتم

شرح غزل 231 حافظ / گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
شرح غزل ۲۳۱ حافظ / گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

شرح غزل ۲۳۱ حافظ (شرح غزل گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید)

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

به معشوق گفتم غم عشق تو را دارم و در اشتیاق دیدار تو هستم و او در پاسخ گفت این غم تو به پایان خواهد رسید و گفتم ماه تابان شب تاریک من باش و او گفت اگر فرصت دست دهد و ممکن شود.

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

به او گفتم از دوستان مهربان و عاشقان حقیقی راه و رسم وفاداری را بیاموز و او در جواب گفت که این کار از معشوقان زیبارو کمتر ساخته است.

بیشتر بخوانید: حافظ شیرازی شاعری بی همتا

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

با یار گفتم که راه ورود خیال تو را بر چشمانم خواهم بست و او گفت او شبگردی عیار است و از راه دیگری وارد می شود.

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

به او گفتم بوی خوش زلفت من را به سوی خود کشاند و در جهان گمراهم کرد و او گفت اگر حقیقت شناس و دانا باشی خواهی فهمید که همان بو سبب هدایت تو می شود.

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

به او گفتم هوایی که از نسیم صبحگاهی پدید آید چه خوش و نیکوست و او گفت نسیمی که از کوی معشوق بوزد خوش و دلپذیر است.

خنک: خوشا، چه خوب است

بیشتر بخوانید: حافظ انسان شناس بزرگ؛ نوشته ای از دکتر دینانی

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

به یار گفتم لب شیرین لعل گون تو ما را در اشتیاق یک بوسه کشت و او گفت تو راه و رسم بندگی و طاعت را به جا بیاور او نیز در حق تو بنده پروری می کند و مورد لطف خود قرار می دهد.

نوش: شهد و عسل

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

به او گفتم دل رحیم و مهربانت چه وقت قصد صلح و آشتی دارد و او گفت این راز را با کسی بازگو نکن تا زمان مناسب آن فرا برسد.

بیشتر بخوانید: بررسی رزق و روزی در اشعار حافظ شیرازی

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

به او گفتم دیدی که زمان عیش و شادی چه زود به پایان رسید و گذشت و او گفت ای حافظ خاموش باش و دم نزن که اندوه تو نیز به پایان می رسد.

عشرت: عیش و شادی

 

در این شرح غزل حافظ از کتاب های حافظ نامه و شاخ نبات حافظ نیز استفاده شده است.

حافظ نامه؛ که به مفاهیم کلیدی ابیات دشوار حافظ توسط بهاء الدین خرمشاهی پرداخته شده است.

شاخ نبات حافظ؛ شرح غزل حافظ است که توسط دکتر محمدرضا برزگر خالقی نوشته شده است.

 

مجله اینترنتی تحلیلک

تعبیر فال شرح غزل ۲۳۱ حافظ / گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

در فکر و آرزوی به‌دست آوردن محبت کسی هستی و گفتگو کردن با محبوب فکری لذت‌بخش است که غم دل تو را تسکین می‌دهد. گاهی می‌خواهی او را از ذهنت پاک کنی، اما این کار امکان‌پذیر نیست. اگر صبر و صداقت را در پیش بگیری قطعاً به مقصود خویش خواهی رسید. به پروردگار توکل داشته باش تا غم و غصه‌هایت پایان یابد. رازداری در روابط شرطی مهم برای به ثمر رسیدن مهر و محبت است، اگر از محبوب تلخی دیدی، آن را پیش خودت نگه دار. همان‌گونه که روزهای خوشی به پایان می‌رسد، غم و سختی نیز ماندگار نخواهد بود پس دست از آه و ناله بردار.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x