
زندگی میدان جنگ نیست / مجموعه داستان های شیوانا
در این مطلب با داستان زندگی میدان جنگ نیست شیوانا در خدمت شما هستیم. در دهکده شیوانا زنی ثروتمند زندگی می کرد. یک روز به همراه پنج دخترش نزد شیوانا آمدند و از او برای حل مشکلشان راه حل خواستند.
در این مطلب با داستان زندگی میدان جنگ نیست شیوانا در خدمت شما هستیم. در دهکده شیوانا زنی ثروتمند زندگی می کرد. یک روز به همراه پنج دخترش نزد شیوانا آمدند و از او برای حل مشکلشان راه حل خواستند.
در این مطلب با داستان زمستان را در زمان خودش رها کن شیوانا در خدمت شما هستیم. برف ها آب شده بود، دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. کم کم اهالی دهکده از خانه هایشان بیرون می آمدند و از خورشید تابان در هوایی بهاری لذت می بردند.
داستان کوتاه کشاورز بازنده / فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟ !کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند.
داستان از نشانه ها بی تفاوت رد نشو شیوانا … هر چه هست فقط نشانه است و ما باید نسبت به نشانه ها بی تفاوت نباشیم. هر نشانه ای حاکی از اتفاقات متفاوت است که هر کدام از این اتفاقات می تواند خیر یا شر باشد.
«چهل نامهی کوتاه به همسرم» نوشته نادر ابراهیمی (نامه سوم)… بانو، بانوی بخشندهی بی نیاز من! این قناعت تو، دل مرا عجیب می شکند…
کشف الاسرار و عده الابرار …چنانک مجنون را پرسیدند که ابوبکر فاضلتر یا عمر؟ گفت: لیلی نیکوتر! و وقتی نقش نام لیلی بر دیوار دید، شیفته نقش نام لیلی شد…
شاید ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺏ بتواند ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫﺪ، اما ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺕ کوتاهی است ﭼﻮﻥ کافیست شروع کند به حرف زدن و ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺍﻭ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻟﻮ ﻣﯽﺩﻫﺪ…
داستان کوتاه «سه گاو» … مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد.
وقتی خودت نتوانی راز خود را در سینه ات حفظ کنی، چطور انتظار داری که دیگران رازی را که متعلق به خودشان نیست در دل نگه دارند!؟
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ۱۵ سنت براى او انعام گذاشته بود.