
همیشه راهی است / مجموعه داستان های شیوانا
یاد بگیرد اگر با او ناملایم و ناشایست سخن گفتند به گونه ای رفتار کند که خودشان از رفتار گستاخانه خود پشیمان شوند. با فرزندانت حرف بزن تا بدانند همیشه راهی است و هرگز همه راه ها بسته نیست.
یاد بگیرد اگر با او ناملایم و ناشایست سخن گفتند به گونه ای رفتار کند که خودشان از رفتار گستاخانه خود پشیمان شوند. با فرزندانت حرف بزن تا بدانند همیشه راهی است و هرگز همه راه ها بسته نیست.
رﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ و ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ و ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ می کند.
حکایتی از اسرار التوحید … شیخ یکبار به طوس رسید. مردم از شیخ استدعای مجلس کردند. اجابت کرد.
شیوانا بدون توجه به گریه مرد از او خواست تا به داستانی کوتاه گوش کند و ادامه داد: روزی یکی از فرمانده های شجاع ارتش امپراتور برای جنگ با دشمن به میدان نبرد رفت و همان روز اول در اثر اصابت شمشیر دست راستش را از دست داد .
وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچههای محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بیدرد و بیکس. این لقب هم چقدر به او میآمد نه زن داشت نه بچه و نه کسوکار درستی.
شیوانا دیوان حافظ را با احترام در دست گرفته بود و زمزمه می کرد، شاگردان هم با شنیدن صدایش ساکت شدند و او بعد از خواندن غزلی زیبا از حضرت حافظ، نگاهی به بچه ها کرد و غرق در گذشته ها شد.
یک روز شیوانا در اتاقش مشغول خواندن کتاب بود که یکی از دوستانش آمد و خبر داد که شاگرد قدیمی ات در شهری دور از راه و رسم معرفت فاصله گرفته و به راهی نادرست قدم گذاشته است.
در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند. پس از جلسه استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس کا.گ.ب خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه؟
شیوانا با لبخند پاسخ داد: هنگامی که کسی به دیگران محبت می کند، زیباتر از تجلی انعکاس بیرونی عشق ورزیدن به غیر، حس رضایت خاطری است که وجود خود شخص را سرشار از آرامش درونی می نماید.
شخصی یک قوچ داشت، ریسمانی به گردن آن بسته بود و دنبال خود میکشید. دزدی بر سر راه کمین کرد و در یک لحظه، ریسمان را از دست مرد ربود و قوچ را دزدید و برد.