دوست داشتنی باش (مجموعه داستانهای شیوانا)
مجموعه داستان های شیوانا… شیوانا از کوچه ای می گذشت چشمش به چند پسر بچه افتاد که دور هم جمع شده بودند، یک لحظه یاد روزهای بچگی و دوستانش افتاد، روزهایی که خاطراتش همیشه در ذهنش می درخشید.
مجموعه داستان های شیوانا… شیوانا از کوچه ای می گذشت چشمش به چند پسر بچه افتاد که دور هم جمع شده بودند، یک لحظه یاد روزهای بچگی و دوستانش افتاد، روزهایی که خاطراتش همیشه در ذهنش می درخشید.
مجموعه داستان های شیوانا… شیوانا گفت: آن مرد متوجه ترس و وحشت تو شده است و به همین دلیل توانسته با غلبه بر این ضعفِ تو هر طور که دلش می خواهد با تو برخورد کند.
مجموعه داستان های شیوانا… شیوانا هم به شکرانه روزی زیبا که سرشار از عطر دل انگیز گلهای بارانی شده بود فارغ از درس و مدرسه ساعاتی را در کنار شاگردانش به تماشا نشستند.
شیوانا گفت: دوستان عزیز! اینجا مدرسه اخلاق است. همه ما میبایست الگوی اخلاقی مناسبی برای دیگران باشیم.
کار خوب و مجازات خطا هر دو جداگانه محاسبه میشوند.
شیوانا دست جوان را بالا برد و به شاگردانش گفت: عزیزان من! حرمت این جوان را حفظ کنید، چرا که او برکت مدرسه ماست و وجودش گوهری است از معرفت و مهربانی.
مجموعه داستان های شیوانا …چند وقتی بود که دغدغه های زندگی، مجال اینگونه با هم بودن ها را از آنها هم گرفته بود و هر دو دلتنگ گپی دوستانه بودند.
در ادامه مجموعه داستان های شیوانا به داستانی با عنوان آرامش برگ را میخواهی یا آرامش سنگ را می پردازیم. شیوانا برگی که از شاخه جدا شده بود را از روی زمین برداشت و آن را درون نهر آب انداخت سپس نگاهی به مرد جوان انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن! وقتی درون آب می افتد خود را به جریان آب می سپارد و با آن می رود.
در ادامه مجموعه داستان های شیوانا به داستانی دیگر با عنوان امشب زمان شکار پلنگ است می پردازیم. روزی پلنگی وحشی به دهکده حمله کرد، تعدادی از جوانان به همراه شیوانا برای شکار پلنگ به جنگل اطراف دهکده رفتند، ساعت ها آنجا بودند ولی خبری نشد و پلنگ پنهان شده بود.
مراقب باش با بی توجهی لحظه های شیرین زندگی ات را تلخ نکنی و با پیمودن راه های نامطمئن، کائنات را زیر سوال نبری.
با امید به خالق کائنات و انتخاب راهی امن، زندگی ات را شاد و ایمن ساز و از ریسک های خطرآفرین زندگی ات را حفظ کن.
مجموعه داستان های شیوانا …شیوانا آهی از سر تاسف کشید و به سراغ سرکارگر رفت. سرکارگر افسار اسب پیری را در دست گرفته بود و با خود می برد. شیوانا در مسیر با او …