دیدگاه روانشناسی چیست؟
دیدگاه روانشناسی در اصل یک رویکرد است، نوعی نگریستن به موضوعات موجود در حیطه روانشناسی.
در روانشناسی به موضوعات میتوان از دیدگاههای مختلف توجه کرد و پدیده های روانی را می توان از چند دیدگاه تحلیل کرد.
در هر دیدگاه روانشناسی، برای این سوال که چرا افراد به گونه خاصی عمل می کنند؟ پاسخی نسبتاً متفاوت وجود دارد و هر یک از این دیدگاه ها در فهم ما از کلیت هر فرد ممکن است نقشی داشته باشد.
در روانشناسی معاصر پنج رویکرد شناختی، رفتاری، روانکاوانه، زیست شناسانه و ذهن گرایانه مورد توجه روانشناسان قرار دارد.
البته باید در نظر داشت که این رویکردها غیر قابل جمع نیستند. بلکه هر کدام به جنبه هایی متفاوت از پدیده پیچیده واحدی می پردازند. درواقع شناخت بسیاری از موضوعات روانی مستلزم اتخاذ یک رویکرد التقاطی است، که در برگیرنده دیدگاه های متعدد است.
درادامه به شرح کوتاه و بیان نکات مهم هر دیدگاه روانشناسی می پردازیم.
۱) دیدگاه روانشناسی زیست شناسانه
مغز انسان حاوی بیش از ۱۰ میلیارد سلول عصبی و تقریباً بی نهایت پیوند و اتصال درونی میان این سلول هاست.
مغز پیچیده ترین ساختار در تمام کائنات است. در اصل تمام وقایع روانی به نحوی به فعالیت مغز و دستگاه عصبی مربوط است.
در دیدگاه زیست شناسانه به مطالعه انسان و سایر گونه ها، سعی بر آن است که رفتار ظاهری جاندار به وقایع الکتریکی و شیمیایی ربط داده شود که در داخل بدن رخ می دهند.
پژوهش در چارچوب دیدگاه زیست شناسانه در پی آن است که فرایندهای عصب_زیست شناختی (نوروبیولوژیک) تشکیل دهنده زیربنای رفتار و فرآیندهای روانی را تعیین کند.
مثال: در دیدگاه زیست شناسانه به افسردگی تلاش میشود این اختلال بر اساس تغییرات غیر طبیعی در سطح عصب_رسانهها (نوروترانسمیترها) فهمیده شود.
*عصب رسانهها مواد شیمیایی هستند که در مغز تولید میشوند و ارتباط نورون ها یا سلول های عصبی را با هم ممکن می کنند.
۲) دیدگاه رفتاری
از دیگر دیدگاه روانشناسی معاصر، دیدگاه رفتاری است که بر محرک ها و پاسخ های قابل مشاهده تاکید می کند و تقریبا همه رفتارها را محصول شرطی شدن و تقویت می داند.
از نظر دیدگاه رفتاری شخصیت ما نتیجه یادگیری هایی است که در محیط برای ما فراهم شده است.
به لحاظ تاریخی، در یک دیدگاه سفت و سخت رفتاری، به فرایندهای ذهنی فرد هیچ توجهی نمیشود. رفتارگرایان امروزی حتی به آن دسته از فرایندهای ذهنی واسط میان محرک و پاسخ نیز معمولاً کاری ندارند.
روانشناسانی به جز رفتارگرایان محض، اغلب آنچه را شخص در مورد تجربه های آگاهانه اش بیان میکند را ثبت میکنند و از میان دادههای عینی به استنباط هایی در مورد فعالیت ذهنی وی می پردازد.
امروزه دیگر کسی از میان روانشناسان، خود را رفتارگرای محض یا تابع مطلق دیدگاه رفتاری نمی داند. با این حال بسیاری از پیشرفت های جدید روانشناسی نتیجه کارهای رفتارگرایان اولیه است. (مالون۲۰۰۳،اسکینر۱۹۸۱)
مثال: بر اساس دیدگاه رفتاری در مورد پرخاشگری، هرگاه کودکی با رفتاری نظیر کتک زدن کودکی دیگر پاداش دریافت کند (مثلاً پناه بردن به آغوش مادر و دریافت محبت مادر) در این صورت بیشتر ممکن است به ابراز اینگونه رفتارها بپردازد، تا زمانی که پاسخی تنبیه آمیز دریافت کند. (مثلاً دریافت خشم و قهر مادر)
۳)دیدگاه شناختی
دیدگاه شناختی معاصر تا حدودی بازگشت به ریشه های شناختی روانشناسی است و تا حدودی نیز واکنشی است به محدودیتهای رفتارگرایی که در آن، اغلب از فعالیت های پیچیده انسانی نظیر استدلال، برنامهریزی، تصمیمگیری، ادراک و پیامرسانی غفلت شده است.
دیدگاه شناختی معاصر نظیر گونه قرن نوزدهمی آن باز هم به فرایندهای روانی می پردازد. از قبیل ادراک کردن، به خاطر آوردن، استدلال کردن، تصمیم گرفتن و حل مسئله میپردازد.
اما شناخت گرایی جدید برخلاف قرن نوزدهمی شناخت گرایی، مبتنی بر درون نگری نیست بلکه بر دو فرض مبتنی است:
۱)تنها با مطالعه فرآیندهای روانی است که میتوان به فهم کامل آنچه جاندار انجام میدهد، نایل شد.
۲)میتوان فرایندهای روانی را به گونهای عینی مطالعه کرد. بدین نحو که رفتارهایی مشخص را مورد توجه قرار داد (همان کاری که رفتارگرایان میکنند). منتها رفتار را باید بر اساس فرایندهای روانی زیربنایی آن تفسیر کرد.
روانشناسان شناختی برای چنین تفاسیری اغلب به شباهت ذهن با رایانه تکیه می کنند.
مثال: روانشناسان شناختی به دنبال پاسخ به اینگونه سوالات هستند، ذهن چگونه اطلاعات دریافتی از حواس (مانند شنوایی یا بینایی) را درک میکند؟ یا اینکه حافظه انسان چگونه عمل می کند و یا چه ساختاری دارد؟
۴)دیدگاه روانکاوانه
در میان دیدگاه های روانشناسی معاصر، نظریه روانکاوی درباره رفتار انسان را «زیگموند فروید» وضع کرد.
روانکاوی از برخی جهات آمیزه ای است از گونه های قرن نوزدهمی علوم شناختی و تنکردشناسی(فیزیولوژی).
به خصوص فروید نکات شناختی مربوط به شعور یا آگاهی، ادراک و حافظه را با افکار مربوط به غرایز مبتنی بر ساختمان زیستی بدن انسان درآمیخت و از این رهگذر نظریه جسورانه تازه ای درباره رفتار انسان وضع کرد.
فرض اساسی دیدگاه روانکاوانه این است که رفتار در فرایندهای ناخودآگاه ریشه دارد.
منظور از فرایندهای ناخودآگاه، اعتقادات، ترس ها و تمایلاتی است که فرد از وجود آن ها بی خبر است ولی رفتارش تحت تاثیر آنهاست.
فروید معتقد بود بسیاری از تکانه هایی که والدین و جامعه ابراز آنها را در دوران کودکی قدغن یا تنبیه میکنند، در غرایز ذاتی بشر ریشه دارد. از آنجا که چنین تکانه هایی از بدو تولد همزاد همه انسان هاست، اثری نافذ دارند و باید به نحوی با آنها برخورد کرد.
ممنوع ساختن آنها صرفاً باعث میشود که از حوزه آگاهی ما به ناخودآگاهمان رانده شوند. ولی آنجا از بین نمی روند بلکه خود را به صورت مشکلات هیجانی و علایم بیماری های روانی بروز میدهند، یا از سوی دیگر خود را به صورت رفتارهای مقبول جامعه نظیر فعالیت های هنری و ادبی نشان می دهند.
فروید معتقد بود که سابقه انسان همان غرایز بنیادینی است که حیوانات هم دارند (عمدتاً غرایز گرسنگی، جنسی و پرخاشگری) و انسان همواره با جامعه که بر مهار این تکانه ها تاکید دارد، دست به گریبان است.
از نظر فروید پرخاشگری ریشه در غرایز ذاتی بشر دارد، این حرف گرچه در روانشناسی انسان چندان مقبول نیست، اما با نظرات برخی زیست شناسان و روان شناسانی که پرخاشگری را در حیوانات مطالعه کردند همخوانی دارد.
مثال: از نظر دیدگاه روانکاوانه افرادی که میل شدیدی به رفتارهایی که مورد قبول جامعه نیست دارند، ممکن است با استفاده از مکانیسم دفاعی والایش رفتاری قابل ستایش و تمجید انجام دهند. (مثلا فردی که میل شدیدی به خشونت دارد ممکن است در آینده شغل قصابی را اتخاذ کند)
۵)دیدگاه روانشناسی ذهن گرایانه
دیدگاه ذهن گرایانه معتقد است که رفتار آدمی تابع ادراک او از جهان است، نه تابع عینیت جهان.
دیدگاه ذهن گرایانه هم مانند رویکرد شناختی برخاسته از سنت هیات نگر(گشتالتی) و واکنشی در مقابل محدودیت های رفتارگرایی است.
ذهن گرایی، اگرچه متحد روانشناسی شناختی است، ولی بیشترین تاثیر خود را بر روانشناسی اجتماعی و شخصیت داشته است.
این دیدگاه معتقد است که برای فهم رفتار اجتماعی انسان باید به «تعریف خود فرد از موقعیت» دست یافت.
تعریفی که انتظار میرود به فرهنگ، گذشته فرد و حالت انگیزشی فعلی او بستگی داشته باشد.
دیدگاه ذهن گرایانه بیشترین آمادگی را برای توجه به تفاوت های فرهنگی و فردی و اثرات انگیزش و هیجان دارد.
این باور که افراد واقعیت های درون ذهنی خود را می سازند، از جهتی یادآور شیوه های درون نگرانه است.
ولی حتی اگر چنین هم باشد، ذهن گرایان صرفاً به خود- گزارش های ذهنی تکیه نمیکنند. چون در عین حال بر این باورند که افراد قادر به دیدن واقعیت های درون ذهنی خود به مثابه بر ساخت هایی شخصی نیستند.
این واقع گرایی سادهلوحانه اشاره دارد به وجود گرایشی در افراد برای آنکه واقعیتهای بر ساخته و درون ذهنی خود را بیان صادقانه ای از جهان عینی تلقی کنند.
بنابراین رویکرد ذهن گرایانه مستلزم مشاهده نظام دار قضاوت ها و رفتار ها نیز است.
مثال: دیدگاه ذهن گرایانه درباره خشونت رسانه ای بر این باور است که استفاده عادتی و مداوم از رسانه های خشن طرح واره و سرمشق های پرخاشگرانه را به فرد القا کرده و در او تقویت می کند و او پس از آن در برخوردهای بین فردی از آن استفاده می کند. (اندرسون و بوشمن،۲۰۰۱)
منابع: زمینه روانشناسی اتکینسون و هیلگارد، نظریه های مشاوره و روان درمانی عبدالله شفیع آبادی
امیدواریم مطلب دیدگاه های روانشناسی معاصر برای شما مفید بوده باشد. با دیگر مطالب روانشناسی با ما همراه باشید.
مجله اینترنتی تحلیلک