مجله اینترنتی تحلیلک

جمعه/ 7 اردیبهشت / 1403
Search
Close this search box.
شرح غزل 316 حافظ / زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

شرح غزل ۳۱۶ حافظ / زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

در این مطلب به غزل 316 حافظ با مطلع زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم پرداختیم و ضمن ارائه نسخه صحیح این شعر به شرح و تفسیر آن پرداخته ایم.

غزل ۳۱۶ حافظ (زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم) به همراه شرح

شرح غزل ۳۱۶ حافظ / زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

بیشتر بخوانید: زندگینامه حافظ شیرازی شاعر و حکیم قرن هشتم

شرح غزل 316 حافظ / زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
شرح غزل ۳۱۶ حافظ / زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

شرح غزل ۳۱۶ حافظ (شرح غزل زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم)

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

ای معشوق گیسوی تابدار و زیبایت را پریشان نساز تا هستی من را نابود نکنی و ناز و عشوه را بنیاد نکن تا بنیاد وجودم از عشوه دل فریبت تباه نشود.

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

ای معشوق با همه کس همنشین نشو و شراب ننوش تا از شدت اندوه، درد و رنج نکشم و خون جگر نخورم و از من روی مگردان و سرکشی نکن تا فریاد و فغانم از عشق تو سر به آسمان نرود.

بیشتر بخوانید: حافظ شیرازی شاعری بی همتا

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

زلفت را پر چین و حلقه نکن تا مرا در بند نیندازی و موی پیشانی ات را تابدار نکن تا مرا بر باد ندهی و نابودم نسازی.

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

با بیگانگان همنشین و یار نباش تا مرا بی قرار و بی تاب نکنی و غمخوار نامحرمان نشو تا غمگین و آزرده نشوم.

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

ای معشوق چهره چون گلت را نشانم بده تا از دیدن گل بی نیاز شوم و قد چون سروت را نمایان کن و بخرام تا از تماشای سرو رها گردم.

بیشتر بخوانید: حافظ انسان شناس بزرگ؛ نوشته ای از دکتر دینانی

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

چون شمع روشنی بخش هر مجلس مشو و جلوه گری مکن تا مرا از شدت حسرت نسوزانی و از هر گروهی یاد مکن تا هرگز از یاد و خاطرم بیرون نروی.

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

ای معشوق خود را در شهر مشهور و انگشت نما نکن تا سر به کوه نگذارم و بی قرار نشوم و شور و غوغای شیرین از خود نشان نده تا چون فرهاد مرا مجنون و دیوانه نسازی.

بیشتر بخوانید: بررسی رزق و روزی در اشعار حافظ شیرازی

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

به من درمانده و بینوا رحم کن و به فریادم برس تا فریاد شکایت من به درگاه آصف زمان نرسد.

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

حافظ هرگز به سبب جور و ستمت تو را ترک نمی گوید و روی بر نمی گرداند زیرا از آن روزی که در دام تو اسیر شدم، آزاد و رها گشتم.

 

در این شرح غزل حافظ از کتاب های حافظ نامه و شاخ نبات حافظ نیز استفاده شده است.

حافظ نامه؛ که به مفاهیم کلیدی ابیات دشوار حافظ توسط بهاء الدین خرمشاهی پرداخته شده است.

شاخ نبات حافظ؛ شرح غزل حافظ است که توسط دکتر محمدرضا برزگر خالقی نوشته شده است.

 

مجله اینترنتی تحلیلک

تعبیر فال شرح غزل ۳۱۶ حافظ / زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

از اطرافیانت خواسته‌هایی داری و انتظار داری که به همه آنها جامه عمل بپوشانند. خوب فکر کن و بعد سخن بگو، در همه کارها اعتدال را رعایت کن و آن‌ها را با دقت انجام بده. دوستانی داری که حاضرند در روزگار تنگدستی و نیاز به کمک تو بشتابند پس مبادا آنها را از خود برنجانی. به نیازمندان کمک کن، هرچند این کمک اندک باشد. آن کسی در زندگی موفق است که خود را از پند و اندرز بزرگان بی نیاز نداند و غرور و تکبر را کنار بگذارد. زندگی خودت را تلف مکن و با افراد مجرب مشورت نما.

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

شعر اتفاقی شما

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x