«آبنبات هل دار» نوشته مهرداد صدقی
درباره نویسنده
مهرداد صدقی طنز نویس بجنوردی متولد سال ۱۳۵۶ است. او در سال ۷۵ در رشته صنایع چوب و کاغذ دانشگاه گرگان پذیرفته شد و در همین دانشگاه مقاطع ارشد و دکترا خود را پشت سر گذاشت.
او اولین داستان طنز خود را در سال ۷۹ برای جشنواره سراسری طنز دانشجویان نوشت و جزو ۱۰ نفر برگزیده شد.
این طنزنویس از کودکی به ادبیات طنز و نشریات فکاهی علاقه داشته و در خانوادهای رشد کرد که شوخ طبعی در آن یک خصلت ژنتیکی است.
صدقی در مصاحبهای گفته است: «از مرحوم پدرم آنقدر خاطره و جملات طنزآمیزی به یادگار مانده که اگر فقط همانها را بنویسم چند کتاب میشود.»
«نقطه ته خط»، «مغز نوشتههای یک جنین»، «آبنبات هل دار»، «رقص با گربهها» و «میرزا روبات» از دیگر کتابهای منتشر شده به قلم مهرداد صدقی هستند.
درباره کتاب
محسن، راوی داستان، فرزند آخر یک خانواده پنجنفری است. آنها همراه مادربزرگشان در یکی از محلههای قدیم بجنورد زندگی میکنند.
فضای داستان سرتاسر ماجراهای خندهدار و حیرتآور است؛ ماجراهایی که محسن آنها را ایجاد میکند.
یکی از نقاط قوّت کتاب توانایی نویسنده در نشان دادن فضای پشت جبهههاست؛ نویسنده نشان میدهد که چگونه مردم در این فضا زندگی روزمره خود را میگذراندند و سرگرمیهای خاص خود را داشتند.
در کتاب «آبنبات هلدار» نویسنده نشان میدهد، در سالهایی که به ظاهر برای بسیاری یادآور روزهای جنگ است، بخش عمدهای از مردم ایران زندگی شاد و پُرماجرایی داشتند؛ زندگیای همراه با خنده و سرزندگی.
این کتاب برای کسانی که از روزگار دهه ۱۳۶۰ خاطرات نوستالژیک دارند، برای نسل امروز هم، که دوستدارِ موقعیتهای طنزِ کُمیکاند، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
محسن، قهرمان داستان، از روزگاری میگوید که مردم با مسائل ساده شادیهای بزرگی میآفریدند. مثلِ اولین تجربه رفتن به سینما؛ دیدنِ اولین تلویزیون رنگی؛ تجربه حضورِ نخستین خوراکیهای لوکس در خانه مردم.
انجامدادنِ کارهای ساده برای محسن به ماجراجوییهایی تبدیل میشود که کمتر از هفتخان رستم نیست؛ کارهایی مثل رفتن به مدرسه و پخش آش نذری یا پخشِ کارتِ عروسی برای محسن ماجراهایی را رقم میزند.
برشی از کتاب «آبنبات هل دار»
وقتی خدا توبۀ کسی را بشنود کاری برایش انجام می دهد که کسی نمی تواند باور کند.
چه کسی فکر می کرد، همان روزی که دماغ حمید را شکستم، حمید و مادرش، به خاطر شنیدن خبر سلامتی محمد، با شیرینی به خانۀ ما بیایند و حمید نه تنها مرا در آغوش بگیرد، بلکه وقتی توی حیاط تنها گیرم میآورد فقط و فقط یک لگد بزند؟
چه کسی فکر میکرد سعید، به افتخار خبر سلامتی داداش محمد، همۀ بچهها را به ساندویچی ببرد و به من و فرهاد و حمید و امین ساندویچ بدهد و تازه یکی هم برای خودش اضافه بخرد و آخر سر، به بهانۀ اینکه یادش رفته پول بیاورد، فرشید همه را به حساب خود من بنویسد؟!
چه کسی باور می کرد من واقعاً تصمیم گرفته باشم دیگر دروغ نگویم و وقتی امین بپرسد چرا در این مدت این همه دربارۀ فرهاد به او دروغ گفته ام و فرهاد روز قیامت روی پل صراط جلویم را خواهد گرفت، به جای اینکه باز هم دروغ بگویم، با شوخی موضوع را منحرف کنم و بگویم هر کس جلویم را بگیرد او را از بالای پل هُل میدهم؟!
بیشتر بخوانید
آبنبات دارچینی نوشته مهرداد صدقی
مجله اینترنتی تحلیلک