داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و ششم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و ششم)… شازده عزیز امروز وقتى از مدرسه به خانه برگشتم با خبرى از طرف مادر مواجه شدم که وقتى از اتاق بیرون رفت از سر شوق گریستم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و ششم)… شازده عزیز امروز وقتى از مدرسه به خانه برگشتم با خبرى از طرف مادر مواجه شدم که وقتى از اتاق بیرون رفت از سر شوق گریستم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و پنجم)… شازده عزیز امروز با همان حال نزارم به خانه ژانت رفتم. ژانت به شدت نگرانم است.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و چهارم)… شازده عزیز روزهاى سرد از پى هم میگذرند ده روز گذشت حتى صبح ها دیگر فرخ را نمى بینم.
موفقیت برترین نوآوران
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و سوم)… شازده عزیز چهار روز از روزى که فرخ را دیدم مى گذرد تمام مدت دلهره دارم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و دوم)… شازده عزیز امروز بالاخره فرخ را دیدم. نمى دانید چقدر دلهره داشتم.