چشمش به دبه روغن افتاد زاییدنش گرفت
چشمش به دبه روغن افتاد زاییدنش گرفت یعنی به محض آگاهی از وجود چیزی برای استفاده از آن دندان تیز کردن.
چشمش به دبه روغن افتاد زاییدنش گرفت یعنی به محض آگاهی از وجود چیزی برای استفاده از آن دندان تیز کردن.
نه خری افتاده نه خیکی دریده یعنی حادثه غیرقابل جبرانی رخ نداده و کار از کار نگذشته است.
گذر پوست به دباغخانه می افتد مثلی است که به تهدید یا تنبیه می گویند یعنی سرانجام تو نیز روزی گرفتار خواهی شد.
سال ها بگذرد و شنبه به نوروز افتد یعنی تصادف و اتفاق خوب چیزی نیست که همه روزه اتفاق بیفتد. مدتی باید بگذرد تا حادثه خوبی رخ دهد.
شتر که افتاد جهازش بار قاطر است یعنی مردم حقیر اگر از مرگ بزرگان زیان نبینند باری سود نیز نخواهند برد.
من از بهر حسین در اضطرابم تو از عباس می گویی جوابم؟ یعنی پاسخی که داده ای به سوال من مربوط نیست.
شیر بی یال و دم و اشکم یعنی هر چیز فاقد اجزای اصلی و اساسی. هر چیزی که از آن تنها نامش باقی مانده باشد.
به اشتهای دیگران نان خوردن یعنی با امکانات دیگران کاری را انجام دادن. در مطالب بعد به ذکر موارد دیگر می پردازیم.
تو اسمش را بگذار تا من صداش کنم را در مورد امری می گویند که انجام دادن آن مستلزم اقدامی دیگر است که باید قبل تر انجام شود.
تا کور اسلحه کند جنگ تمام شده را درباره مردم نا زرنگ و آهسته کار می گویند. در مطلب بعد به ذکر موارد دیگر می پردازیم.