داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و یکم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و یکم)… شازده عزیز چند روز است فرخ را نمی بینم. راستش را بخواهید کمی نگرانم. می ترسم دیگر نتوانم او را ببینم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و یکم)… شازده عزیز چند روز است فرخ را نمی بینم. راستش را بخواهید کمی نگرانم. می ترسم دیگر نتوانم او را ببینم.
شیوانا و مرد چوپان … با تبسم گفت: اگر تو این گوسفندان را به نیازمندان واقعی در دهکده خودت برسانی و نیاز آنها را برطرف نمایی، یقین بدان دعای خیری که آنها در حق تو می کنند از دعای اهل مدرسه موثرتر خواهد بود.