جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شرح غزل 330 حافظ / تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

شرح غزل ۳۳۰ حافظ / تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

در این مطلب به غزل 330 حافظ با مطلع تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم پرداختیم و ضمن ارائه نسخه صحیح این شعر به شرح و تفسیر آن پرداخته ایم.

غزل ۳۳۰ حافظ (تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم) به همراه شرح

شرح غزل ۳۳۰ حافظ / تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌ سپرم

چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم

بر آستان مرادت گشاده‌ ام در چشم
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم

چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله
که روز بی‌ کسی آخر نمی‌ روی ز سرم

غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم

به هر نظر بت ما جلوه می‌ کند لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همی‌ نگرم

به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم

 

بیشتر بخوانید: زندگینامه حافظ شیرازی شاعر و حکیم قرن هشتم

 

شرح غزل 330 حافظ / تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
شرح غزل ۳۳۰ حافظ / تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

شرح غزل ۳۳۰ حافظ (شرح غزل تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم)

 

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌ سپرم

ای معشوق تو مانند صبحی و من شمع خلوت سحرگاهم. لبخندی بزن و ببین که چگونه در برابر لبخند زیبا و دلنشینت جان عزیز خود را نثار می کنم.

چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم

این گونه که داغ و عشق گیسوی بلند و پریشانت در دل من است، بعد از مرگم بر سر گورم بنفشه می روید و تربتم بنفشه زار می شود.

 

بیشتر بخوانید: حافظ شیرازی شاعری بی همتا

 

 

بر آستان مرادت گشاده‌ ام در چشم
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم

بر درگاه آرزو و مراد تو در چشمم را به سویت گشودم تا شاید نظری بیندازی و توجهی کنی ولی تو من ر از نظر انداختی و چشم از من باز گرفتی.

چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله
که روز بی‌ کسی آخر نمی‌ روی ز سرم

ای سپاه غم و اندوه خدا تو را ببخشاید. چگونه سپاسگزار تو باشم که حتی روز بی کسی و تنهایی هم دست از سرم بر نمی داری و رهایم نمی کنی.

خیل: لشکر

عفاک الله: خدا تو را ببخشاید

 

بیشتر بخوانید: حافظ انسان شناس بزرگ؛ نوشته ای از دکتر دینانی

 

 

غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم

بنده چشم سیاه خویشم که با وجود سیاهی و سنگ دلی، وقتی درد دل من را می شنود، هزاران قطره اشک روان می سازد.

به هر نظر بت ما جلوه می‌ کند لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همی‌ نگرم

معشوق زیباروی ما در برابر هر چشمی جلوه ای می کند و خود را نشان می دهد ولی این ناز و غمزه ای را که من در او می بینم، کس دیگر نمی بیند.

 

بیشتر بخوانید: بررسی رزق و روزی در اشعار حافظ شیرازی

 

 

به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم

اگر روزی معشوق چون نسیمی از سر خاک حافظ به سرعت بگذرد، از شدت اشتیاق، در آن تنگنای گور بی درنگ کفن خود را پاره خواهم کرد و بی تاب و قرار خواهم شد.

 

در این شرح غزل حافظ از کتاب های حافظ نامه و شاخ نبات حافظ نیز استفاده شده است.

حافظ نامه؛ که به مفاهیم کلیدی ابیات دشوار حافظ توسط بهاء الدین خرمشاهی پرداخته شده است.

شاخ نبات حافظ؛ شرح غزل حافظ است که توسط دکتر محمدرضا برزگر خالقی نوشته شده است.

 

مجله اینترنتی تحلیلک

تعبیر فال شرح غزل ۳۳۰ حافظ / تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

احساس می‌کنی فرصت و زمان از دست می‌رود و تو هنوز قابلیت‌های خویش را نشان نداده‌ای؛ برای ادامه راه بهتر است به قلب خود رجوع کنی و ببینی دلت چه می‌گوید. البته که راه رسیدن به مقصود بسیار دراز است، پس باید صبر و تحمل را پیشه کنی. به تنهایی نمی‌توانی از عهده مشکلات برآیی. با دوستان و بزرگان مشورت کن تا از غم تنهایی رها شوی. قدر اطرافیانت را بدان. آن‌ها با دلسوزی تمام به فکر تو هستند.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x