داستان کوتاه عصبانیت و میخ
پدری، پسر بداخلاقی داشت که زود عصبانی می شد. یک روز پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.
پدری، پسر بداخلاقی داشت که زود عصبانی می شد. یک روز پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.
فیلم جادوگرها ( The Witches ) داستان دوست داشتنی و سراسر طنز تاریک یک پسر یتیم جوان با بازی جزیر کدیم برونو را حکایت میکند که در اواخر سال ۱۹۶۷ بعد از فوت پدر و مادرش، پیش مادربزرگ دوستداشتنی خود با بازی اکتاویا اسپنسر میرود تا با او زندگی کند.
حکایت سوم مقالت سوم نجوم و غزارت منجم در آن علم …در زمستان سنه ثمان و خمسمایه بشهر مرو سلطان کس فرستاد بخواجه بزرگ صدرالدین محمدبن المظفّر رَحِمَهُ الله که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری (۱) کند که بشکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید.
فیلم پدرخوانده قسمت سوم ( the godfather part iii ) در سال ۱۹۷۹ می گذرد که مایکل کورلئونه در آستانه ۶۰ سالگی با احساس گناه ناشی از شیوههای بی رحمانهاش برای رسیدن به قدرت و به خصوص دادن دستور قتل فردو، برادرش، رو به رو است.
یک روز یک موش گرسنه که دنبال غذا می گشت، یک فندق در بسته پیدا کرد. هر چقدر سعی کرد با دندونش فندوق رو باز کنه نتونست.
جغد پیری بود که روی درخت بلوطی زندگی می کرد. جغد هر روز اتفاقاتی که دور و برش می افتاد را تماشا می کرد.