مجله اینترنتی تحلیلک

جمعه/ 10 فروردین / 1403
Search
Close this search box.
جایگاه توحید صمدی قرآنی و جایگاه شیطان در بیانات استاد صمدی آملی

جایگاه توحید صمدی قرآنی و جایگاه شیطان در بیانات استاد صمدی آملی

حضور و مراقبت استاد صمدی آملی - مجلس پانزدهم / جایگاه توحید صمدی قرآنی و جایگاه شیطان: گاه انسان اشتباه می‌کند و به دست‌اندازی می‌افتد و به واسطه آن اشتباه به بلایی دچار می‌شود و به واسطه بلا دلش می‌شکند. انسان تا دل‌شکسته است می‌تواند با خدا حرف بزند، ولی به‌محض این‌که از دل‌شکستگی درآمد شیطان جلوی او را می‌گیرد، مگر آنکه دائماً با آه همدم شود. فرمایش آقا در الهی‌نامه لطایف بسیاری دارد، آنجا که می‌فرماید: الهی! عمری آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم...

این مطلب به مجلس پانزدهم از کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی اختصاص دارد. کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی مجموعه سخنرانی های ایشان در مشهد مقدس و در محضر امام رضا علیه السلام در سال ۱۳۷۸ است. عنوان این مجلس اقسام کسب در بیانات استاد صمدی آملی است.

استاد صمدی آملی

جایگاه توحید صمدی قرآنی و جایگاه شیطان در بیانات استاد صمدی آملی

مراقبت در صحف عرفانیه

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلحَمدُ و الثَّنا لِعَینِ الوُجود ثُمَّ الصَّلاه و السَّلام عَلی واقِف مَواقِفِ الشُّهود، سَیِّدنا اَبی‌ القاسم محمد صلی الله‌ علیه و آله و سلم و علی اَهل‌ِ بَیتِه اَلاُمَناءِ المعبود.

درباره مراقبت، به‌ معنای اخلاقی، مطالبی مطرح می‌شود که با مراجعه عزیزان به صحف اخلاقی قابل‌ حل خواهد بود، اما اکنون، وارد بحث مراقبت، به‌ معنای شریف و عرشی عرفانی می‌شویم.

مراقبت در صحف عرفانیه

مراقبت در صحف عرفانیه، به مقام شامخ توحید صمدی قرآنی باز می‌گردد. در این مراقبت، نه‌ تنها بحث مراقبت از گناه در معنای متعارف مطرح نیست، بلکه اوج این مراقبت، حتی ثواب‌ های مطرح‌ شده در بخش مراقبت‌ های اخلاقی را تحت‌ الشعاع قرار می‌ دهد و چه‌ بسا شخص مراقب، با رسیدن به این مقام شریف عرشی، آن بخش از فرمایش آقا در الهی‌نامه را در خود پیاده می‌کند که فرمودند:

الهی، در این شب دوشنبه بیستم شهر الله رسول‌ الله ۱۳۹۱ ه‌-ق از استغفارهایم و از عبادتهایم هم جملگی استغفار می‌کنم. (یا توّاب و یا غفور و یا رحیم یا من یُحِبُّ التّوّابین)، توبه‌ام را بپذیر!

در مراقبت اخلاقی، شخص مراقب می‌کوشد که گناه نکند و از گناه خود استغفار می‌کند و به‌ ازای نمازی که در پیشگاه الهی می‌خواند، عوض می‌طلبد، اما در مراقبت عرشی عرفانی، شخص مراقب، نه‌ تنها اهل گناه به‌ معنای متعارف نیست، بلکه براساس وظیفه شرعی، عبادات را هم انجام می‌دهد و در پایان، از عبادات خود استغفار می‌کند که مبادا نعوذبالله در پیشگاه الهی، در مقام عبودیت، قائل به وحدت عددی باشد.

عابد به‌ ازای عبادتش که عبودیت جوهره‌ عبد را تشکیل می‌دهد از خدا اجرت می‌طلبد، اما عارف، خود را به خدا می‌دهد و به تعبیر بهتر، آن‌چنان در عبادتش در حق متعال غرق می‌شود که حتی خودی نمی‌بیند که بخواهد خودش را به‌حق متعال تقدیم کند و در این مقام است که به مقام عرشی ملائکه مهیمین راه پیدا می‌کند؛ چراکه این ملائکه هم خودی ندیدند.

لذا فرمودند: عابدان از گناه توبه کنند، عارفان از عبادت استغفار

این عارفان الهیه که اهل‌ الله هستند، خدا را بالذات می‌خواهند و غیر خدا را بالعرض؛ لذا خودشان هم به یک نحوه غیر می‌باشند و آنگاه این غیر بالعرض را تقدیم آن حقیقت بالذات الهیه می‌کنند.

جایگاه توحید صمدی قرآنی در مراقبت عرفانی

در مراقبت عرفانی، چه در عرفان نظری، چه در عرفان عملی، شخص مراقب، باید توحید را قوی بفرماید و به‌ حقیقت خداشناس شود؛ آن‌ طور که قرآن در مقام توحیدش، حق متعال را در آیات و سُوَر گوناگون مطرح می‌فرماید.

شخص مراقب، در مراقبت عرفانی، باید توحیدش را فقط و فقط براساس صمدیت حق متعال (قل هو الله احد * الله الصمد) تقویت بفرماید، حتی اگر بخواهد در مسائل علمی، شبیه قضایای سالبه در منطق هم قائل شود باید طوری به توحید عمل کند که وحدت عددی پیش نیاید. مراقبت اخلاقی با وحدت عددی سازگار است.

جایگاه توحید صمدی قرآنی و جایگاه شیطان
جایگاه توحید صمدی قرآنی و جایگاه شیطان

چه‌ بسا انسان عابد و زاهدی که در خداشناسی و توحید کامل نباشد، اما عبادت خود را انجام دهد، از گناه اجتناب کند، از مکروه دست بکشد و… چنین کسی صاحب همه این کمالات در مراقبت اخلاقی است، اما اگر از توحید صمدی از او بپرسی، می‌بینی که قائل به توحید عددی است.

همین‌ که فرد، معتقد به یک خدایی است و به‌ خاطر این اعتقادات واجبات خود را انجام می‌دهد و گناهان را ترک می‌کند، که به تعبیر عمومی آیات و روایات، از پل صراط عبور می‌کند و وارد بهشت می‌شود.

و لذا در قیامت، کسی را به‌ خاطر نداشتن توحید الصمد محاکمه نمی‌کنند. اما اگر بخواهیم از آن پل صراطی که از شمشیر تیزتر و از مو باریک‌ تر است عبور کنیم، در عبور از ما سوی الله به جنت اللقاء، باید توحید الصمد قرآن برایمان درست حل شود؛ بنابراین، در مراقبت عرفانی، عمده برای شخص مراقب این است که می‌خواهد به قله شامخ توحید برسد.

جایگاه زاهد دوستدار بهشت، در مقام توحید صمدی

از دیدگاه انسان مراقب عرفانی و آنکه به قله شامخ توحید صمدی رسیده، زاهد هم از پیشگاه الهی رانده‌ شده و مطرود است؛ چرا که او هم همانند جهنمی، از خداوند گریزان است. جهنمی از خدا می‌گریزد و به جهنم می‌رود، ولی بهشتی از خدا می‌گریزد و به سوی بهشت می‌رود؛ به تعبیر شاعر:

خدایا زاهد از تو حور می‌خواهد قصورش بین
به جنت می‌گریزد از درت، یا رب! شعورش بین

در مصرع دوم این بیت، باء در کلمه “ب” باء سببیه یا واسطه است یعنی بهشتی به واسطه یا به‌ سبب بهشت از درت می‌گریزد.

از دیدگاه توحید صمدی قرآنی، این بیچارگی است که کسی به پیشگاه الهی مشرف شود و از خدای با آن عظمت، غیر خدا طلب کند. وقتی عارف چنین کسی را در ترازوی توحید می‌سنجد، می‌بیند که بسیار کم شعور و کوتاه عقل است.

یکی مانند جهنمی از همان اول، گریزان است و یکسره به سوی جهنم می‌رود، یعنی اصلا پیش خدا نمی‌رود تا از او غیر خدا بخواهد و مستقیماً غیرحق را طلب می‌کند و به سوی آن می‌رود و دیگری مانند بهشتی به پیشگاه الهی می‌رود و از خدا حور می‌طلبد.

زاهد بیچاره عبادت‌ ها کرده، روزه‌ها گرفته، نمازها خوانده و زحمت‌ها کشیده و مراقبت و محاسبه‌های متعارف اخلاقی را ملتزم شده‌ است که در جای خود، کم هنر نکرده‌ است، اما چه عجب حالا که به‌ زحمت به پیشگاه الهی راه پیدا کرده و با ریاضت سنگین خودش را به‌ حقیقت عالم رسانده، به‌ دنبال حور و بهشت و “جنّاتٌ تَجری مِن تَحتِها الأنهار” می‌گردد. این است که فرمودند:

چرا زاهد اندر هوای بهشت است؟
چرا بی‌ خبر از بهشت آفرین است؟

در حقیقت بهشتی و جهنمی، هر دو گریزانند؛ منتها یکی از جهنم رنج می‌برد و دیگری از بهشت لذت که یکی برای رنج، از خدا گریخت و دیگری برای لذت بردن بهشت، از حق فرار کرد.

یکی از لطائفی که آقا در دفتر دل فرمودند به این مضمون است که مراقب باشید حتی اگر روزی گذرتان به پیشگاه حق‌ تعالی افتاد و با خدای تبارک و تعالی هم‌ سخن شدید، فریب نخورید؛ چرا که شیطان هم مستقیماً با خدا هم‌ سخن شده‌است.

بیا در آن بهشتی کن اقامت
که حق بی‌ واسطه بدهد سلامت

به‌جای نامه با تو در خطاب است
دهن بندم که خاموشی ثواب است

ولی حرف دگر دارم نهفته
شود گفته، بود به از نگفته

که حق سبحانه در ص قرآن
چو فرماید ز استکبار شیطان

در آن گفت‌ و شنود با عتابش
نباشد واسطه اندر خطابش

تدبر کن در آیات الهی
که قرآن بخشدت هر چه که خواهی

آقا در این ابیات می‌فرمایند، بیا و در بهشتی اقامت کن که حق، بی‌ واسطه سلامت دهد و دیگر فرشته‌ الهی سلام خدا را به تو نرساند، اما حواست را جمع کن و خیال نکن اگر توانستی بی‌ واسطه با خداوند هم‌ سخن شوی، دیگر کارت تمام شده‌است؛ چرا که شیطان هم بی‌ واسطه با خدا سخن گفته‌است.

تازه تفاوت شیطان با بهشتی را ببین که بهشتی با واسطه از خدا سلام می‌شنود و مقام کن می‌گیرد، اما شیطان بدون هیچ واسطه‌ای با خدا حرف می‌زند و عتاب می‌شنود. می‌بینید که در این‌ جا مطلب خیلی ظریف شده‌ است.

بهشت ذاتی عارف نیست

جناب ابن فناری می‌فرماید: اهل‌ الله بالذات با خدایند و بالعرض در بهشت‌ اند، اما اهل بهشت با بهشت بالذاتند و با خدا بالعرض و اگر احیاناً نزد خدا می‌روند عارضی است.

برای عارف، رفتن به نزد خدا، ذاتی است و اگر هم به بهشت قدم بگذارد، برای او عارضی است، یعنی خارج از جان آقای عارف است. این است که جناب امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند، هرگز در بهشت به‌دنبال عارف نگردید، چون بهشت داخل ذات عارف نیست.

اگر خواستی از عارف نشانی و آدرسی بگیری، نشانی او را پیش خدا بگیرید. اگر عارف به بهشت قدم می‌گذارد، برای این نیست که بهره‌ای از بهشت ببرد، بلکه بهشت به قدم او افتخار می‌کند و متبرک می‌شود. لذا پیغمبر اکرم صلی الله‌ علیه و آله و سلم و دیگر انبیا و تمامی کمّلین به بهشت می‌روند، اما نه از این باب که از بهشت چیزی بگیرند؛ زیرا عارف، هرگز از خارج ذات خود چیزی نمی‌خواهد و امری که عرضی است، هرگز ذاتی عارف نمی‌شود. چون اصلا آن را طلب نکرده و اعمالش همه، قربهالی‌الله بوده‌است.

از نظر فقهی، نماز کسی که به نیت رسیدن به بهشت و حور و غلمان و امثال این‌ها خدا را عبادت کرده، باطل نیست، اما عارف می‌گوید، قربه الی‌ الله ذاتی توست و هرگز عرضی نمی‌تواند مقوّم ذاتی باشد. بهشت نسبت به عارف عرضی است و ذات عارف فقط با حق است، لذا بهشت مقوّم ذات عارف نیست و فصل حقیقی عارف و صورت حقیقی او فقط خداست، اما صورت عابد و زاهد، بهشت است.

این است که بهشتی از بهشت لذت می‌برد و به تعبیر قرآن، بهشت برایش دارالقرار است ولی عارف از بهشت گریزان است. یعنی همین بهشتی که دارالقرار است، برای عارف بی‌قراری و دارالفرار است، زیرا در ذاتش نیست و آنچه در خارج ذات باشد، قرارگاه نمی‌شود، این‌که شاعر می‌فرماید:

به جنت می‌گریزد از درت یارب شعورش بین

جایگاه توحید صمدی قرآنی و جایگاه شیطان
جایگاه توحید صمدی قرآنی و جایگاه شیطان

یعنی ادراک بهشتی به‌ همین مقدار است “ذلک مَبلُغُهم مِن العِلم”؛ دارایی و فهم او به‌همین مقدار است و اگر بخواهی حرف آن عارف را به او عرضه کنی تکفیر می‌کند و می‌گوید او دارد کفر می‌گوید و برخلاف قرآن و روایات حرف می‌زند ولی خبر ندارد عارف به لطایف ادعیه و آیات توحید صمدی قرآن توجه دارد.

البته بهشتی درست می‌گوید. به‌ حقیقت انسان عارف، کافر است، چون کفر به‌ معنای پوشش است و عارف چیزی دارد که از دیگران پوشیده‌ است. به کافر هم کافر می‌گویند؛ زیرا فطرت الهی خود را تحت شیطنت نفس این سویی خود پوشانده‌ است؛ لذا، چون همه براساس توحید آفریده شده‌اند، اگر کسی از جنبه ظاهری اشهد ان لا اله‌ الا الله و اشهد ان محمداً رسول‌ الله نگوید، در حقیقت این توحید و این رسالت و نبوت را در زیر هواجس نفسانی خود مخفی کرده و به‌همین سبب در اصطلاح شرعی به او کافر می‌گویند. چرا که نفس او دسیسه کرده و فطرت توحیدی او را زیر لباس بی‌تقوایی و بی‌ایمانی و دسیسه‌های خود مخفی کرده‌است.

آن‌جا هم که عابد و زاهد احیاناً عارف را تکفیر می‌کنند حق است، چون خدای عارف، در تحت بهشت زاهد مخفی است؛ چه‌ این‌ که بهشت زاهد در تحت خدای عارف مخفی است و لذا خواسته و مطلوب عارف، مکتوم زاهد است همچنان که مطلوب زاهد مغفول عارف است زیرا عارف به آنچه زاهد می‌خواهد توجهی ندارد و ذاتاً آن را نمی‌خواهد. درست است که زاهد در نماز قربهالی‌الله می‌گوید و رو به سوی کعبه نماز می‌گذارد، اما توحید صمدی برایش خوب پیاده نشده و موحد به توحید الصمد قرآنی نشده‌ است. این است که آقا در الهی‌ نامه می‌فرمایند:

الهی! شکرت که دیده جهان‌بین ندارم؛ “هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن”

جلوتر که می‌روید، می‌بینید که اصلاً او یکی است و یکی، قرب و بعد ندارد؛ زیرا وقتی توحید الصمد و غیرمتناهی شد، چه از چه و که از که دور است؟

اصلا دو تا کجاست تا این یکی به آن یکی نزدیک و یا از آن دور شود؟

لذا حرف از قربه الی‌ الله هم هنوز در ابتدای راه مطرح است و براساس قرب نوافل است؛ به یک تعبیر، عارف تا موقعی که در طبیعت است این حرف را بر مبنای طبیعت بر زبان می‌راند اما در قوه عاقله و قلب او، حرف فوق این حرف‌هاست.

این است که به تعبیر جناب محی‌ الدین ابن‌ عربی آنچه را که بر دل عارف می‌گذرد، نه هیچ چشمی دیده، نه هیچ گوشی شنیده و نه به دل هیچ بشری خطور کرده‌است که؛ “لا عینٌ رأت ولا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر”

لطافت فرمایش جناب شیخ اکبر، در کلمه بشر است که قبل از گفتار ابن‌ عربی در قرآن کریم این فرمایش آمده‌است. بشر، از بشره به معنای پوست می‌آید و مقصود افراد ظاهربین هستند.

هرگز آن مقاماتی که عارف می‌داند، به دل انسان‌های ظاهربین خطور نمی‌کند.

انسان ظاهربین، یک عمر نماز می‌خواند، اما حتی یک‌بار به این فکر نمی‌افتد که نمازش را نفروشد و وقتی یک عارف به او می‌گوید، پاسخ می‌دهد که تاکنون چنین چیزی به قلب من خطور نکرده بود و وقتی نکته و لطیفه‌ای سنگین به او القا می‌شود می‌گوید، فلان آیه را سال‌ها خوانده بودم، اما تاکنون چنین معنی و مفهومی به ذهن من خطور نکرده بود.

مثلاً همین مطلب را که شیطان به خدا گفت حال که مرا از درت راندی بندگان تو را گول می‌زنم، در این آیه کاف خطاب دارد و نشان می‌دهد که شیطان مستقیماً با خدا صحبت کرده‌ است اما تا به‌ حال، به جان ما و به قلب و ذهن ما خطور نکرده که شیطان هم می‌تواند مستقیماً با خدا صحبت کند و لذا مکالمه او با خدایش به‌ نحو مستقیم و بدون حجاب است ولی وحی خدا بر انبیا از ورای حجاب باشد. فافهم!

جایگاه شیطان در نظام هستی

گاهی ارباب ما کارهای عجیبی می‌کند. همان‌طور که به خاتم‌ الانبیا صلی الله‌ علیه و آله و سلم می‌فرماید:

“یا أیتها النفس المطمئنه/ ارجعی الی ربک راضیه مرضیه / فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی” نیز به شیطان می‌فرماید واسط را کنار بگذار و بیا با من حرف بزن. چون گاهی اوقات واسطه‌ ها کار را خراب می‌کنند. شیطان هم هرچه خواست گفت و رجیم و رانده درگاه شد و خدا به او فرمود برو هر کاری که از دستت برمی‌آید انجام بده و چه خوب شد که این شیطان دربان حضرت حق شده‌ است.

او چون خودش رفت و دید که حضور و مراقبت و حفظ آن، خیلی سنگین و مشکل است، از آن مقام حضور درآمد و دربان آن درگاه شد. او هم به کسانی که می‌خواهند بی‌واسطه با خدا صحبت کنند می‌گوید، ما رفتیم و آبروی خود را بردیم. تو هم اگر بخواهی بروی، می‌دانم که اصلا بلد نیستی حرف بزنی و کار را خراب می‌کنی، پس بهتر است تو را برگردانم تا نروی و آبروی خودت را نبری.

این دربان، آن‌قدر هم دربانی می‌کند و آن‌قدر جلوی ما را می‌گیرد تا دل را بشکند و دل که شکست، دیگر دست شیطان نیست چه بخواهد چه نخواهد، نمی‌تواند جلوی انسان را بگیرد که: “انا عند المنکسره قلوبهم”.

گفت عشق وارد دل شد گفتند مگر دم در ننوشته بودیم که ورود ممنوع، عشق گفت سواد نداشتیم.

گاه انسان اشتباه می‌کند و به دست‌اندازی می‌افتد و به واسطه آن اشتباه به بلایی دچار می‌شود و به واسطه بلا دلش می‌شکند. انسان تا دل‌شکسته است می‌تواند با خدا حرف بزند، ولی به‌محض این‌که از دل‌شکستگی درآمد شیطان جلوی او را می‌گیرد، مگر آنکه دائماً با آه همدم شود. فرمایش آقا در الهی‌نامه لطایف بسیاری دارد، آنجا که می‌فرماید:

الهی! عمری آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم

جایگاه شیطان در نظام هستی
جایگاه شیطان در نظام هستی

بیماری که آه می‌کشد خیلی‌ خوب است؛ چون آه یعنی خدا و او در حقیقت خدا را در بساط خود دارد، اما همین‌ که خوب می‌شود، می‌بیند باز هم شیطان جلوی او را می‌گیرد و به او می‌گوید به درگاه حق قدم مگذار که نمی‌توانی از عهده برآیی.

شیطان دربان حق است، چه این‌که “وَهم”، دربان عقل است، شبهات درست می‌کند، با قوه‌ خیال همدست می‌شود و این دو آن‌قدر اشکال و صُوَر انشاء می‌کنند تا در مسیر عملی شخص را خسته کنند اما اگر آن شخص از پس این خستگی برآمد و ایستادگی کرد، به او می‌گویند بیا و به خدمت عقل مشرف شو، اما اگر دیدند آن شخص به اندک چیزی خسته می‌شود و باز می‌گردد، به او می‌گویند محضر عقل سنگین است، تو زمینی باش و پیش ما چرا کن.

“وَهم”، در حقیقت عقل ساقط‌ شده است؛ چه‌این‌که شیطان، عبد ساقط شده‌است.

آن که سقوط کرد به دیگری تذکر می‌دهد مبادا بی‌ محابا وارد شوی و آداب حرم را رعایت نکنی، لذا او نیز معلم می‌شود. این است که می‌گویند ادب را از دو گروه می‌توان آموخت:

یکی از با ادبان و دیگری از بی‌ادبان، یکی می‌گوید: “نرو زیرا که زمینه‌سازی نکردی و راه سنگین است، ما رفتیم و نتوانستیم” و دیگری می‌گوید: “زمینه را درست کن و پله‌ پله بیا که من دستت را خواهم گرفت، من هم خدا خدا کردم و رفتم و شد”.

می‌بینید که حرف این دو گروه با هم تناقض ندارد و ما چون در نشئه طبیعت و کثرت هستیم، وقتی می‌خواهیم این دو حرف را جمع کنیم دچار زحمت می‌شویم. بالاتر که می‌روی، می‌بینی که حرف شیطان مخالف حرف رحمان نیست؛ شیطان می‌گوید نرو که سنگین است و دیگری می‌گوید ولو این‌ که سنگین است بیا.

شیطان آن‌ قدر مانع تو می‌شود که بتوانی از عهده حضور در آن‌ جا برآیی و دیگری هم به تو کمک می‌کند که بتوانی حاضر باشی؛ یعنی یکی از پایین هُل می‌دهد و دیگری از بالا تو را می‌کشد.

تشبیه بنده درباره شیطان و در مورد مظهر اسم شریف هادی و مضل این است که، یکی از بالا می‌گوید تعالوا و دیگری از پایین می‌گوید برو؛ منتها این‌ که از پائین می‌گوید برو، به‌ زور می‌ترساند و آن‌قدر رهزنی می‌کند تا قابلیت را قوی کند.

شیطان برای آن است که قابلیت قوی شود؛ چه این‌که قوه‌ وَهم و خیال هم برای قوی کردن نفس ناطقه اند تا به سرحدّ عقل قدم گذارد.

هادی و مضل، هر دو تحت هدایت مطلقه دست به دست هم می‌دهند، اما یکی از راه گمراهی هدایت می‌کند و دیگری از راه هدایت. در نظره‌ اولی هدایت رحمان و ضلالت شیطان، در مقابل هم هستند، یعنی هدایت در تقابل ضلالت و گمراهی است و اسم شریف هادی که در مقابل مضل است با مضل متقابل است، اما به دید دقیق‌تر و عمیق‌تر باید بگوییم آن اسم شریف هادی که اعم از هادی در مقابل مضل و مضل در مقابل هادی است، در آن افق اعلی، رحمت و هدایت واسعه است و شامل تمامی موجودات می‌شود، فافهم!

مطالعه مجلس چهاردهم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی

مطالعه مجلس شانزدهم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی

و الحمدلله رب‌العالمین

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x