
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و هشتم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و هشتم)… شازده عزیز امروز موضوع را به ژانت گفتم. اولش به فکر فرو رفت اما بعد گفت میتوانى روزى که میخواهى بروى فرخ را ببینى بهانه بتراشى.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و هشتم)… شازده عزیز امروز موضوع را به ژانت گفتم. اولش به فکر فرو رفت اما بعد گفت میتوانى روزى که میخواهى بروى فرخ را ببینى بهانه بتراشى.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و هفتم) … شازده عزیز خدا می داند دیروز چه آشوبى در خانه به پا شد وقتى پیشنهادم را به آقابزرگ گفتم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و ششم)… شازده عزیز از این قایم باشک بازى خسته شدم. دلم میخواهد رها شوم از این بلاتکلیفى..
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و پنجم)… شازده عزیز صبح وقتى به مدرسه رفتم ژانت از دور صدایم زد و نامه اى به دستم داد و با خنده گفت: دیدى چه زود جواب نامه ات آمد؟
آنچه امروز داری انتخاب دیروز توست / مجموعه داستان های شیوانا … شیوانا از او پرسید: به نظر تو اگر از آن جاده ای که به کوهستان می رسد برویم، به دره ای که سمت مخالف ما قرار دارد می توانیم برسیم؟
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و چهارم)… شازده عزیز امروز صبح که به مدرسه رفتم در راه فرخ را دیدم و تا خیابان خلوت بود از جلویش رد شدم و بعد نامه را جلوی پایش انداختم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و سوم) … شازده عزیز برای فرخ نامه نوشتم، متن نامه ام این بود: سلام نمی دانم این مدت کجا بودید؟
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و دوم)… شازده عزیز امروز بعد از یک هفته عاقبت فرخ را دیدم. کمی لاغر تر شده بود و چشم هایش برق همیشگی را نداشت.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و یکم)… شازده عزیز چند روز است فرخ را نمی بینم. راستش را بخواهید کمی نگرانم. می ترسم دیگر نتوانم او را ببینم.
شیوانا و مرد چوپان … با تبسم گفت: اگر تو این گوسفندان را به نیازمندان واقعی در دهکده خودت برسانی و نیاز آنها را برطرف نمایی، یقین بدان دعای خیری که آنها در حق تو می کنند از دعای اهل مدرسه موثرتر خواهد بود.