جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
داستان دوباره همان شوی که بودی از شیوانا

مجموعه داستان های شیوانا

داستان کدام را انتخاب کنم از شیوانا

کدام را انتخاب کنم؟ / مجموعه داستان های شیوانا

قرار بود یک کودک یتیم را به خانواده ای که شرایط مطلوبی دارد، بسپارند. دو خانواده ثروتمند داوطلب شده بودند. شرایط مالی هر دو خانواده یکسان بود، به همین دلیل اهالی دهکده به سمت مدرسه رفتند تا با شیوانا مشورت کنند که کودک نزد کدام خانواده بماند تا آینده بهتری پیدا کند.

مجموعه داستان شیوانا آرزوی پیرمرد

آرزوی پیرمرد / مجموعه داستان های شیوانا

روزی شیوانا از نزدیک مزرعه ای می گذشت. مرد میانسالی را دید که کنار حوضچه ای نشسته و غمگین و افسرده به نقطه ای خیره شده است. شیوانا کنار مرد نشست و علت افسردگی اش را پرسید.

آرامش کودک و راز کائنات از شیوانا

آرامش کودک و راز کائنات /مجموعه داستان های شیوانا

داستان آرامش کودک و راز کائنات از شیوانا

 

مردی سراسیمه نزد شیوانا آمد و گفت: استاد! چند روزی است که دست به هر کاری می زنم انگار از بدشانسی کارم گره می خورد. احساس می کنم کائنات لج کرده و دائم سنگ جلوی پایم می اندازد.

بگذار تصور کند که مرا فریفته است از شیوانا

بگذار تصور کند که مرا فریفته است / مجموعه داستان های شیوانا

او با اطمینان به معرفت شیوانا این فریب را بکار گرفته است. دقت کنید که معرفت و خردمندی چقدر اعتبار دارد که حتی فریبکاران نیز به آن اعتماد می کنند. با این وصف شما از من می خواهید که این اعتبار و اطمینان را به خاطر یک تلافی کودکانه از دست بدهم؟

داستان چرخ روزگار از شیوانا

چرخ روزگار /مجموعه داستان های شیوانا

داستان چرخ روزگار از شیوانا

 

در دهکده مرد خسیسی زندگی می کرد و یک کارگاه نجاری بزرگ، با امکانات بسیار خوبی داشت و کارهای متنوعی می ساخت و به شهرهای دور و نزدیک می فرستاد.

دلباخته چه کسی شده ای از شیوانا

دلباخته چه کسی شده ای؟ / مجموعه داستان های شیوانا

داستان دلباخته چه کسی شده ای از شیوانا

شیوانا با جمعی از شاگردانش از راهی می گذشتند، تا به نزدیکی یک آبادی رسیدند. قرار شد ساعتی استراحت کنند.

در آن آبادی مهمانخانه ای بود که پیرزن با تجربه و مهربانی آنجا را اداره می کرد.

خودت را از یاد نبر از شیوانا

خودت را از یاد نبر / مجموعه داستان های شیوانا

شیوانا کمی سکوت کرد و سپس گفت: درس امروز ما تجربه تلخ مرد جوانی است که ناخواسته خود را در باور حرف های کاذب مرد و زن جوان گم کرده است. می بایست هر روز جلو آینه که می ایستیم، خودمان را به یاد آوریم.