ادبیات معاصر ایران
فهم شعر معاصر ایران در اولین قدم منوط به فهم جهان معاصر و کیفیت مخصوص به آن است. تحلیل تاریخی تقاطعات ایران با غرب که از عصر صفوی آغاز شده بود و در عهد ناصری شدت گرفت و با نهضت مشروطه به اوج خود رسید، خود گام بلندیست برای فهم و نقد شعر معاصر، که در دو جستار قبلى به آن پرداختیم.
این گزارهها قطعا به این معنی نیست که متن ادبی (شعر و غیر شعر) تماما و فقط حاصل مسئلههای فرامتنی است، اما از سویی روشن است که ادبیات معاصر بخاطر طرح مسئلههای جدید در ساحتهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و … و همچنین ساز و کارهای حاکم بر این ساختارها، با این پسوند (معاصر) خوانده میشود و از سوی دیگر هم واضح است که ادبیات جدید ما نه تنها در موضوع و مضمون، بلکه در فرم و حوزههای بلاغی نیز پر از بدعت و تازگی است؛ تازگیای که ابتدا حاصل تغییرات بنیادین در جهانبینی شاعران بود و بعدا خود را در شعر ایشان نشان داد.
نقش زنان شاعر در ادبیات معاصر
در این بین مسئلهی نقش زنان شاعر و زنانگی نیز در ادبیات معاصر ایران _در آفرینش اثر ادبی_ موضوعیت دیگری یافت. مؤلفههاى جسمى و روحى زنان در بخش عمدهای از ادبیات قدیم صرفا به عنوان سوژههای همیشه نابی برای خلق مضمون حضور داشت. به این ترتیب که حجم گستردهای از استعارهها و تشبیهات ناظر به بسیاری از این خصلتها بود؛ این استعارههای مرسوم هرچند در بسیاری از متون اشاره و ارجاع به پیچیدهترین مسائل الهیاتی داشت اما ریشههای این اشارات را البته باید در واقعیتهای ملموس و عینی جست.
رفته رفته با پیچیدهتر شدن نقشهای اجتماعی زنان و تأثیرگذاری بیشتر و مؤثرتر آنان در نهادهای بزرگتر از خانواده، حضور ایشان در متن ادبیات نیز شکل دیگری یافت. به بیان بهتر خروج زنان از پستوی خانهها و ورود آنها به بطن جامعه و پذیرش نقشهای اجتماعی دیگری جز همسری و مادری در ادبیات نیز خود را نشان داد، با در نظر گرفتن این مسئله بدیهی که متن ادبی نه در خلاء بلکه در بطن جامعه و به اقتضای شرایط آن تولید میشود. درست در همین جاست که زنان در قامت یک آفرینشگر ادبی ظاهر میشوند (در این یادداشت: شاعر). البته پیش از این نیز تاریخ ادبیات ما از زنان شاعر خالی نبود و در این مورد میتوان به چهرههایی نظیر مهستی گنجوی، رشحه، عصمت بخاری و… اشاره داشت اما شعر این شاعران بیش از آنکه متضمن مسئلههای خاص روحیات زنانه باشد، سرشار از کلیشههای مرسوم شعر همان روزگاران بود. در این باره ذکر این نکته ضروری است که استقلال هویتی زنان در آن دورههای تاریخی در حاشیه و در سایهی حضور پررنگ و همهجانبهی مردان در جامعه بود و طبیعی بود که شعر ایشان نیز از جهت مضمون و مفهوم در همین سایه بماند.
با حضور گستردهی زنان شاعر و نقش آنها در ادبیات معاصر ما، این آفرینندگان نوپرداز و نواندیش، پوستهی آن تصاویر زیبا اما بیجان و انتزاعی را شکستند و کوشیدند بجای آنکه دستاویزی برای طرح یک مسئلهی صرفا زیباییشناسانه باشند و در قالب کلیشههای ادبی مردساخته مدام مکرر شوند، خود مسئلهساز و مسئلهاندیش باشند. حالا قرار بود جهان در ادبیات فارسی از چشم دیگری نگریسته شود که لزوما “چشم آهو” نبود اما نگاهی داشت اصیل، واقعی و طبیعی.
در پایان این جستار باید به دو چهرهی بسیار مهم در تاریخ شعر معاصر اشاره کنیم: فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی.
اشعار این دو شاعر سرشار از مفاهیم و مسائلی است که آینهی تمامنمایی برای حضور مستقل و جدی زنان در بستر جامعه جدید ایران به حساب میآید.
این حضور فعالانهی اجتماعی البته همراه با نوعی از فردیت زنانهی تازه بود که تا آن عصر امکان ظهور مستقل از هویتهای مردانه را نداشت. این دوگانهی در هم تنیدهی تاریخی را در اشعار فروغ و سیمین به وضوح میتوان دید؛ به این ترتیب که از یک سو با وصف حالهای یک “معشوقه” یا “مطلوب” مواجهایم که البته خود نیز گاه گاه به شکل جسورانهای “عاشق” است و “طالب” و از سوی دیگر، مسئلههای سیاسی و اجتماعی روز از صافی یک نگاه زنانه _با همه ویژگیهای منحصر به فرد آن_ میگذرد و به این ترتیب ابعاد کمتر دیده شدهای مییابد که تا آن روز در دهلیزهای تنگ عمارتهای قدیمی پنهان مانده بود.
مجله اینترنتی تحلیلک