شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
قابوس نامه - باب بیست و دوم قابوس نامه

بررسی و تأمل در باب بیست و دوم قابوس نامه

بررسی و تأمل در باب بیست و دوم قابوس نامه ... ای جوانمرد زر خویش بازستان و پس برو که امروز از شغل خویش فروماندم از این نگاه داشتن امانت تو.

باب بیست و دوم قابوس نامه

در این مطلب با قابوس نامه عنصرالمعانی باب بیست و دوم خدمت همراهان تحلیلک هستیم.

 

باب بیست و دوم – در امانت نگاه داشتن

اگر کسی به نزد تو امانتی بنهد تا بتوانی به هیچ حال مپذیر. از آنچه (۱) امانت پذیرفتن بلا پذیرفتن است زیرا که عاقبت آن از سه وجه بیرون نباشد( ۲)؛ یا امانت بسلامت به وی بازرسانی چنان که خدای تعالی فرموده است: (( اِن اللهَ یَامُرُکُم اَن توَدوا الاَماناتِ اِلی اَهلِها )) (۳) و پیغامبر ما صلی الله علیه و سلم گفت: (( رَدوا الاَماناتِ الی اَهلِها)) (۴)

که طریق مردی و جوانمردی آن است که امانت را نپذیری یا چون بپذیری نگاه داری تا بسلامت به خداوند (۵) بازرسانی.

پس اگر بر دست تو مستهلک شود (۶) بی مرادتو (۷)، یا خود چیزی نیک بود دیو تو را از راه ببرد و طمع در آن کنی و منکر شوی.

اگر چنان که به خداوند حق باز رسانی بسی رنجها به تو رسد درنگاه داشتن آن چیز، چون رنج های بسیار بکشی و آن چیزش به خداوند بازدهی رنجی خیره به تو بماند و آن مرد بهیچ روی (۸) از تو منت ندارد، گوید: چیز من بود، آنجا نهادم و باز بیاوردم، و راست گوید.

پس رنج کشیدن بی منت برتو بماند و مزد تو آن کرد که جامه بیالاید.(۹)

و اگر مستهلک شود هیچ کس باور نکند و تو بی خیانتی نزدیک مردمان خاین گردی و اندر خصومت اوفتی و باشد که خود غرامت آن بباید کشید.

و اگر منکر شوی با تو نماند یا بخوشی یا بستم از تو بازستاند، خاین گردی و حشمت تو میان اشکالان (۱۰) تو بشود.

بیش (۱۱) کس برتو اعتماد نکند، و اگر به تو بماند، مظالمی در گردن تو بماند، بدین جهان در برخوردار نباشی و بدان جهان عقوبت خدای عزوجل حاصل کرده باشی.

اما اگر به کسی ودیعتی نهی پنهان منه که نه کسی چیز تو از وی بخواهد ستد.

بی دو گوای عدل چیز خویش به نزد هیچ کس ودیعت منه و بدانچه دهی حجتی از وی بستان تا از داوری رسته باشی.

شنودم که مردی به سحرگاه ازخانه بیرون رفت تا به گرمابه رود.

به راه اندر دوستی ازآن خویش را دید. گفت: موافقت کنی تا به گرمابه شویم؟ گفت: تا در گرمابه با تو همراهی کنم لکن اندر گرمابه نتوانم آمدن که شغلی دارم. و تانزدیک گرمابه بیامد.

به سر دوراهی رسید بی آن که این مرد را خبر داد بازگشت و به راه دیگر برفت. اتفاق را (۱۲) طراری (۱۳) از پس این مرد می رفت به طراری خویش. این مرد بازنگرید طرار رادید و هنوز تاریک بود پنداشت که آن دوست وی است. صد دینار در آستین داشت بر دستارچه بسته از آستین بیرون گرفت و بدین طرار داد و گفت: ای برادر این امانت است به تو، چون من ازگرمابه بیرون آیم به من بازدهی.

طرار زر از وی بستد و آن جا مقام کرد تا وی از گرمابه بیرون آمد، روز روشن شده بود. جامه بپوشید و راست همی رفت. طرار وی را بازخواند و گفت: ای جوانمرد زر خویش بازستان و پس برو که امروز از شغل خویش فروماندم از این نگاه داشتن امانت تو.

مرد گفت: این زر چیست و تو چه مردی؟ گفت: من مردی طرارم، تو این زر به من دادی.

گفت: اگر تو طراری چرا زر من نبردی؟

طرار گفت: اگر به صناعت خویش بردمی اگر هزار دینار بودی از تو یک جو نه اندیشیدمی و نه باز دادمی ولکن تو بزنهار (۱۴) به من دادی زینهار دار نباید که زینهارخوار (۱۵) باشد که امانت بردن جوانمردی نیست.

 

 


۱- زیرا

۲- از سه حالت خارج نیست

۳- خداوند به شما می فرماید که امانتها را به صاحبانشان برسانید

۴- امانتها را به صاحبانش بازگردانید

۵- صاحب آن

۶- ازبین برود

۷- برخلاف میل تو

۸- به هیچ وجه

۹- بدنام شود

۱۰- همانندان

۱۱- دیگر

۱۲- اتفاقا

۱۳- دزدی

۱۴- امانت

۱۵- عهدشکن

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fateme
3 سال قبل

سلام ، این متنی ک زیر پیام میزارم رو شما قسمت تجزیه و ترکیبش رو دارید؟؟؟ ممنون میشم جواب سوالمو بهم ایمیل کنید

شنودم که مردی به سحرگاه ازخانه بیرون رفت تا به گرمابه رود.

به راه اندر دوستی ازآن خویش را دید. گفت: موافقت کنی تا به گرمابه شویم؟ گفت: تا در گرمابه با تو همراهی کنم لکن اندر گرمابه نتوانم آمدن که شغلی دارم. و تانزدیک گرمابه بیامد.

به سر دوراهی رسید بی آن که این مرد را خبر داد بازگشت و به راه دیگر برفت. اتفاق را (۱۲) طراری (۱۳) از پس این مرد می رفت به طراری خویش. این مرد بازنگرید طرار رادید و هنوز تاریک بود پنداشت که آن دوست وی است. صد دینار در آستین داشت بر دستارچه بسته از آستین بیرون گرفت و بدین طرار داد و گفت: ای برادر این امانت است به تو، چون من ازگرمابه بیرون آیم به من بازدهی.

طرار زر از وی بستد و آن جا مقام کرد تا وی از گرمابه بیرون آمد، روز روشن شده بود. جامه بپوشید و راست همی رفت. طرار وی را بازخواند و گفت: ای جوانمرد زر خویش بازستان و پس برو که امروز از شغل خویش فروماندم از این نگاه داشتن امانت تو.

مرد گفت: این زر چیست و تو چه مردی؟ گفت: من مردی طرارم، تو این زر به من دادی.

گفت: اگر تو طراری چرا زر من نبردی؟

طرار گفت: اگر به صناعت خویش بردمی اگر هزار دینار بودی از تو یک جو نه اندیشیدمی و نه باز دادمی ولکن تو بزنهار (۱۴) به من دادی زینهار دار نباید که زینهارخوار (۱۵) باشد که امانت بردن جوانمردی نیست.

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x