جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شهریار - ویژگی شعر شهریار

شاعری که از عشق دست نکشید / به بهانه بزرگداشت شهریار

جذابیت کلام و بیان لطیف از ویژگی های شعر شهریار است. البته گاه در کنار بیان لطیف و ادیبانه دیده می شود شاعر با شجاعت، پروایی از کاربرد اصطلاحات عامیانه ندارد و تصاویر زیبای کلامی را با جملات محاوره ای در می آمیزد.

شاعری که از عشق دست نکشید

 شاعرِ سوز و سازِ لحظه ها و افت و خیزِ صحنه های زندگی

به بهانه بزرگداشت شاعر شیرین سخن استاد شهریار و  روز شعر و ادب فارسی 

 

 

زندگی با شعر آغاز و با شعر بدرقه می شود.

کودک در گاهواره، لالایی می شنود

و از همان آغاز به شعر اُنس می گیرد

و پس از مرگ نیز، با سرودن شعری بر مزارش،

به پایان می رسد.

 

***

شهریار

 

تلفیق شاعرانه؛ ویژگی شعر شهریار

جذابیت کلام و بیان لطیف از ویژگی های شعر شهریار است. البته گاه در کنار بیان لطیف و ادیبانه دیده می شود شاعر با شجاعت، پروایی از کاربرد اصطلاحات عامیانه ندارد و تصاویر زیبای کلامی را با جملات محاوره ای در می آمیزد و از اینکه ادیبان، سطح شعرش را نازل بپندارند نمی هراسد. این تلفیق شاعرانه، از ویژگی های شعر شهریار است. شهریار معتقد به تحول و تجدید حیات در شعر ادبی بود و آثار این نوگرایی در بیشتر اشعارش دیده می شود. او از کاربرد مضامین نو پروایی نداشت و در این زمینه نوآوری های فراوانی دارد.

شهریار در سرودن انواع گونه‌های شعر فارسی مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی نیز تبحر داشته‌ است.

 

شهریار و دنیای هنر

شهریار به تمامی هنرها به ویژه شعر، موسیقی و خوشنویسی علاقه داشت. او نسخ، نستعلیق و خط تحریری را خوب می نوشت و قرآن را با خط خوش کتابت می کرد. در جوانی سه تار را به نیکویی تمام می نواخت، ولی پس از مدتی در پی تحولاتی درونی برای همیشه آن را کنار گذاشت.

 

شعر در خدمت دین

شهریار شعر را هنرمندانه به خدمت گرفته بود تا مذهب، ملت و میهن خود را به جهانیان معرفی کند. شعر او گاه خواننده را به شعرهای دور و دراز می برد، به آسمان های عرفان و انسانیت کامل پرواز می دهد و عالم هایی بالاتر از این عالم ظاهری را که خود درک کرده است به او نشان می دهد. گاه نیز خواننده را دگرگون می کند و او را وا می دارد بی اختیار به روزگار حسرت خود، به ناپایداری روزگار، آرزوهای محال، فرصت های از دست رفته و بر آن گذشته ای که باز آمدنی نیست اشک بریزد و همه گذشته تلخ و شیرین خود را در آن ببیند. در واقع هر یک از شعرهای شهریار پرده ای از سوز و سازها و افت و خیزهای زندگی او را نشان می دهد و از وطن، اجتماع و تاریخ سخن می گوید.

 

شهریار و پرواز تا بی نهایت

روح پاک شهریار، این شاعر آزاده، در بامداد ۲۷ شهریور۱۳۶۷، به سوی بارگاه پروردگارش پر کشید. جسم خسته و نحیف او با احترامی کم نظیر، بنابر وصیتش در مقبره الشعرای تبریز به خاک سپرده شد که مدفن بسیاری از شاعران و هنرمندان آن دیار است. اما بدون شک، شعرهای او و آهنگ صدای گیرایش که همراه با موضوعات تغییر می کرد و شنونده را کاملاً دگرگون می ساخت و قیافه آرام او، همچنان در خاطر همه مردم این مرز و بوم زنده و جاوید خواهد ماند.

 

شهریار و دنیای هنر

 

بیچاره مادرم هر روز می گذشت از این زیر پله ها

 

یکی از احساسی ترین اشعار استاد شهریار، شعری است که به زیبایی تمام در وصف مادر سروده شده است.

با هم زمزمه می کنیم مقام والای مادر را از زبان شهریار شاعر شیرین سخن…

 

آهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول می خورد

هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست

در ختم خویش هم بسر کار خویش بود

بیچاره مادرم

هر روز می گذشت از این زیر پله ها

آهسته تا بهم نزند خواب ناز من

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد

با پشت خم از این بغل کوچه می رود

چادر نماز فلفلی انداخته بسر

کفش چروک خورده و جوراب وصله دار

او فکر بچه هاست

هر جا شده هویج هم امروز می خرد

بیچاره پیرزن، همه برف است کوچه ها

او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش

آمد به جستجوی من و سرنوشت من

آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد

آمد که پیت نفت گرفته بزیر بال

هر شب در آید از در یک خانه فقیر

روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان

او را گذشته ایست، سزاوار احترام

تبریز ما! بدور نمای قدیم شهر

در (باغ بیشه) خانه مردی است با خدا

هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است

این جا بداد ناله مظلوم می رسند

این جا کفیل خرج موکل بود وکیل

مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق

در، باز و سفره، پهن

بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند

یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه

او مادر من است

انصاف می دهم که پدر رادمرد بود

با آن همه درآمد سرشارش از حلال

روزی که مرد، روزی یک سال خود نداشت

اما قطارهای پر از زاد آخرت

وز پی هنوز قافله های دعای خیر

این مادر از چنان پدری یادگار بود

تنها نه مادر من و درماندگان خیل

او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود

خاموش شد دریغ

نه، او نمرده، میشنوم من صدای او

با بچه ها هنوز سر و کله می زند

ناهید، لال شو

بیژن، برو کنار

کف گیر بی صدا

دارد برای ناخوش خود آش می پزد

او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت

اقوامش آمدند پی سر سلامتی

یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود

بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند

لطف شما زیاد

اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت:

این حرف ها برای تو مادر نمی شود

پس این که بود؟

دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید

لیوان آب از بغل من کنار زد،

در نصفه های شب.

یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب

او زیر پای من اینجا نشسته بود

آهسته با خدا،‌

راز و نیاز داشت

نه، او نمرده است.

نه او نمرده است که من زنده ام هنوز

او زنده است در غم و شعر و خیال من

میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست

کانون مهر و ماه مگر می شود خموش

آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

او با ترانه های محلی که می سرود

با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت

از عهد گاهواره که بندش کشید و بست

اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود

او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت

وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد

لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح

وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز

تا ساختم برای خود از عشق عالمی

او پنج سال کرد پرستاری مریض

در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد

اما پسر چه کرد برای تو؟ هیچ،

یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد

در راه قم به هر چه گذشتم عبوس بود

پیچید کوه و فحش بمن داد و دور شد

صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه

طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین

دریاچه هم به حال من از دور می گریست

تنها طواف دور ضریح و یکی نماز

یک اشک هم به سوره یاسین چکید

مادر به خاک رفت

آن شب پدر به خواب من آمد، صداش کرد

او هم جواب داد

یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه

معلوم شد که مادر از دست رفتنی است

اما پدر بغرفه باغی نشسته بود

شاید که جان او به جهان بلند برد

آن جا که زندگی،‌ ستم و درد و رنج نیست

این هم پسر، که بدرقه اش می کند بگور

یک قطره اشک، مزد همه زجرهای او

اما خلاص می شود از سرنوشت من

مادر بخواب، خوش

 منزل مبارکت

آینده بود و قصه بی مادری من

ناگاه ضجه ای که بهم زد سکوت مرگ

من می دویدم از وسط قبرها برون

او بود و سر بناله برآورده از مغاک

خود را به ضعف از پی من باز می کشید

دیوانه و رمیده، دویدم بایستگاه

خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع

ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه

باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش

چشمان نیمه باز

از من جدا مشو

می آمدیم و کله من گیج و منگ بود

انگار جیوه در دل من آب می کنند

پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم

خاموش و خوفناک همه می گریختند

می گشت آسمان که بکوبد به مغز من

دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه

وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد

یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان

می آمد و بمغز من آهسته می خلید

تنها شدی پسر

باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی

دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود

انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود

بردی مرا به خاک کردی و آمدی؟

تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

می خواستم بخنده درآیم ز اشتباه

اما خیال بود

ای وای مادرم…

 

 

بزرگداشت شهریار، از کتاب گزیده زندگی و اشعار شهریار

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x