به بهانه بزرگداشت پروین اعتصامی
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد
که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام
پروین اعتصامی بانوی معاصر شعر فارسی است که در زمره بزرگترین شاعران ایران زمین قرار دارد. اندیشه نو و نگاه انتقادی پروین به وقایع اجتماع و طبقه ضعیف جامعه، یکی از برجستهترین نکات اشعار او محسوب میشود. پروین را استاد سبک مناظره در شعر فارسی میدانند.
رخشنده اعتصامی معروف و متخلص به «پروین» را مشهورترین شاعر زن ایران معرفی میکنند. شاعری که با وجود عمر کوتاه، اشعار فصیح و سخنان حکیمانه بسیاری از خود بهجای گذاشت که هنوز و همچنان تاثیرگذار، دلنشین و زیبا است.
«یوسف اعتصامی» پدر پروین، از مترجمان و شاعران و نویسندگان با ذوق زمان خود بود و پروین زبانهای فارسی و عربی و انگلیسی را در کودکی از پدر آموخت و از هفت سالگی سرودن شعر را آغاز کرد. بسیاری از قطعاتی که بعدها مشهور شد و از جمله بهترین و زیباترین اشعار پروین از آن یاد میشود؛ اشعاری است که او در سنین کودکی و نوجوانی سروده است.
چیرگی پروین بر زبان و ادبیات فارسی، زبان سلیس و روان و بیان فصیح و شاعرانهاش، اشعار وی را متمایز و برجسته میکند. ویژگیهای شخصیتی پروین از دیگر مواردی است که مورد توجه بسیاری از بزرگان فرهنگ و ادب و آشنایان این بانوی بیبدیل شعر فارسی قرار داشت.
چنانچه «سعید نفیسی» نویسنده و پژوهشگر ادبیات فارسی، در خصوص برخی از این ویژگیهای شخصیتی چنین میگوید:
”پروینی که من دیدم و بارها دیدم بدین گونه بود که قیافهای بسیار آرام داشت. با تأنی و وقار خاصی جواب می گفت و مینگریست. هیچگونه شتاب و بیحوصلگی در او ندیدم. چشمانش بیشتر به زیر افکنده بود. یاد ندارم در برابر من خندیده باشد. وقتی که از شعر او، تحسین میکردم با کمال آرامش میپذیرفت. نه وجد و نشاطی میکرد و نه چیزی میگفت. هرگز یک کلمه خودستایی از او نشنیدم و رفتاری که بخواهد اندک نمایش برتری بدهد، از او ندیدم”.
بیشتر بخوانید: زندگینامه پروین اعتصامی بانوی شاعر ایرانی
یکی از زیباترین اشعار پروین اعتصامی در وصف جوانی را با هم می خوانیم:
خمید نرگس پژمردهای ز انده و شرم
چو دید جلوه گلهای بوستانی را
فکند بر گل خودروی دیدهٔ امید
نهفته گفت بدو این غم نهانی را
که بر نکرده سر از خاک، در بسیط زمین
شدم نشانه بلاهای آسمانی را
مرا به سفرهٔ خالی زمانه مهمان کرد
ندیده چشم کس اینگونه میهمانی را
طبیب باد صبا را بگوی از ره مهر
که تا دوا کند این درد ناگهانی را
ز کاردانی دیروز من چه سود امروز
چو کار نیست، چه تاثیر کاردانی را
به چشم خیرهٔ ایام هر چه خیره شدم
ندید دیدهٔ من روی مهربانی را
من از صبا و چمن بدگمان نمیگشتم
زمانه در دلم افکند بدگمانی را
چنان خوشند گل و ارغوان که پنداری
خریدهاند همه ملک شادمانی را
شکستم و نشد آگاه باغبان قضا
نخوانده بود مگر درس باغبانی را
بمن جوانی خود را بسیم و زر بفروش
که زر و سیم کلید است کامرانی را
جواب داد که آئین روزگار اینست
بسی بلند و پستی است زندگانی را
بکس نداد توانائی این سپهر بلند
که از پیش نفرستاد ناتوانی را
هنوز تازه رسیدی و اوستاد فلک
نگفته بهر تو اسرار باستانی را
در آن مکان که جوانی دمی و عمر شبی است
بخیره میطلبی عمر جاودانی را
نهان هر گل و بهر سبزهای دو صد معنی است
بجز زمانه نداند کس این معانی را
ز گنج وقت، نوائی ببر که شبرو دهر
برایگان برد این گنج رایگانی را
ز رنگ سرخ گل ارغوان مشو دلتنگ
خزان سیه کند آن روی ارغوانی را
گرانبهاست گل اندر چمن ولی مشتاب
بدل کنند به ارزانی این گرانی را
زمانه بر تن ریحان و لاله و نسرین
بسی دریده قباهای پرنیانی را
من و تو را ببرد دزد چرخ پیر، از آنک
ز دزد خواسته بودیم پاسبانی را
چمن چگونه رهد ز آفت دی و بهمن
صبا چه چاره کند باد مهرگانی را
تو زر و سیم نگهدار کاندرین بازار
بسیم و زر نخریده است کس جوانی را
دیوان پروین اعتصامی