شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
به مناسبت بزرگداشت شیخ فرید الدین عطار نیشابوری شاعر و عارف اهل تصوف

به مناسبت بزرگداشت شیخ فرید الدین عطار نیشابوری شاعر و عارف

عطار یکی از بزرگترین شاعران زبان فارسی‌ست اما اطلاعاتی که از زندگی عطار نیشابوری (۵۴۰-۶۱۸ق) به جای مانده اندک است؛ نام کامل او فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری بود، در دکان عطاری‌اش داروهای گیاهی به مردم می‌فروخت و در کنار آن سیر و سلوک عرفانی داشت.

به مناسبت بزرگداشت شیخ فرید الدین عطار نیشابوری شاعر و عارف اهل تصوف

e67d9d5405d491e6a5880b61212e62b7 main

عطار یکی از بزرگترین شاعران زبان فارسی‌ست اما اطلاعاتی که از زندگی عطار نیشابوری (۵۴۰-۶۱۸ق) به جای مانده اندک است؛ نام کامل او فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری بود، در دکان عطاری‌اش داروهای گیاهی به مردم می‌فروخت و در کنار آن سیر و سلوک عرفانی داشت.

او داستان‌های روحانی را در الهی‌نامه و سفر مرغان به درگاه سیمرغ را در منطق‌الطیر نوشت؛ در تذکره الاولیا زندگی نود و هفت تن از عارفان را بازگو کرد. به دلیل نگاه عرفانی خاص او به این دنیا و جهان دیگر مرگ در شعر عطار به زیبایی توصیف می‌شود؛ با این حال عطار صرفاً یک عارف نبود، در کنار عرفان، در غزلیات و رباعیات او عاشقانه‌های زیبایی نیز دیده می شود.

عطار در اوایل قرن هفتم توسط مغول ها کشته شد و آنها اکثر آثار او را سوزاندند. مقبره این شاعر بزرگ در نیشابور است.

001

شعر عطار در وصف بهار

جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرم‌رو عنبرفشان شد

تو گویی آب خضر و آب کوثر
ز هر سوی چمن جویی روان شد

چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پیش مهد گل نعره‌زنان شد

کجایی ساقیا در ده شرابی
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد

قفس بشکن کزین دام گلوگیر
اگر خواهی شدن اکنون توان شد

چه می‌جویی به نقد وقت خوش باش
چه می‌گویی که این یک رفت و آن شد

یقین می‌دان که چون وقت اندر آید
تو را هم می‌بباید از میان شد

چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر
که همره دور رفت و کاروان شد

بلایی ناگهان اندر پی ماست
دل عطار ازین غم ناگهان شد

 

images

 

ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم
نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست
ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت
ما همه زان جرعه‌ی دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت
ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم

دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست
تا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم

شست درافکند یار بر سر دریای عشق
تا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم

خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک
ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم

دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت
گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم

گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق
گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم

94205231882331716128119202077119945456

 

عطار در کتاب زیبای خویش منطق‌الطیر هفت شهر عشق را این گونه بیان می کند:

گفت ما را هفت وادی در ره هست
چون گذشتی هفت وادی، درگه هست

هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق هست از آن پس، بی کنار

پس سیم وادی هست آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعب‌ناک

هفتمین، وادی فقر هست و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را

در کشش افتی، روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت

وادی اول: طلب

چون فرو آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صد تعب

چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کرد از هرچ هست

چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

چون شود آن نور بر دل آشکار
در دل تو یک طلب گردد هزار

 

وادی دوم: عشق

بعد ازین، وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد، کسی کانجا رسید

کس درین وادی بجز آتش مباد
وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود

گر ترا آن چشم غیبی باز شد
با تو ذرات دنیا هم‌راز شد

ور به چشم عقل بگشایی نظر
عشق را هرگز نبینی پا و سر

مرد کارافتاده باید عشق را
مردم آزاده باید عشق را

 

وادی سوم : معرفت

بعد از آن بنمایدت پیش نظر
معرفت را وادیی بی پا و سر

سیر هر کس تا کمال وی بود
قرب هر کس حسب حال وی بود

معرفت زینجا تفاوت یافت‌ست
این یکی محراب و آن بت یافت‌ست

چون بتابد آفتاب معرفت از سپهر
این ره فوق العاده‌ صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش

 

وادی چهارم: استغنا

بعد ازین، وادی استغنا بود
نه درو دعوی و نه معنی بود

هفت دریا، یک شمر این جا بود
هفت اخگر، یک شرر این جا بود

هشت جنت، نیز این جا مرده‌ای‌ست
هفت دوزخ، همچو یخ افسرده‌ای‌ست

هست موری را هم این جا ای عجب
هر نفس صد پیل اجری بی سبب

تا کلاغی را شود پر حوصله
کس نماند زنده، در صد قافله

گر درین دریا هزاران جان فتاد
شبنمی در بحر بی‌پایان فتاد

 

وادی پنجم: توحید

بعد از این وادی توحید آیدت
خانه تفرید و تجرید آیدت

روی ها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند

گر بسی بینی عدد، گر اندکی
آن یکی باشد درین ره در یکی

چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک، یکی باشد تمام

نیست آن یک کان احد آید ترا
زان یکی کان در عدد آید ترا

چون برون ست از احد وین از عدد
از ازل قطع نظر کن وز ابد

چون ازل گم شد، ابد هم جاودان
هر دو را کس هیچ ماند در بین

چون همه هیچی بود هیچ این همه
کی بود دو اصل جز پیچ این همه

وادی ششم: حیرت

بعد ازین وادی حیرت آیدت
کار دایم درد و حسرت آیدت

مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر مانده و گم کرده راه

هرچه زد توحید بر جانش رقم
جمله گم گردد ازو گم نیز هم

گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه‌ای

در میانی؟ یا برونی از میان؟
بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟

فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟
یا نه هر دو توی یا نه توی

گوید اصلا می‌ندانم چیز من
وان ندانم هم، ندانم نیز من

عاشقم، اما، ندانم بر کیم
نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟

لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پرعشق دارم، هم تهی

 

وادی هفتم: فقر و فنا

بعد ازین وادی فقرست و فنا
کی بود این جا سخن گفتن روا؟

صد هزاران سایه جاوید، تو گم
شده بینی ز یک خورشید، تو

هر دو عالم نقش آن دریاست بس
هرکه گوید نیست این سوداست بس

هرکه در دریای کل گم‌بوده شد
دایما گم‌بوده آسوده شد

گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟
لاجرم دیگر قدم را کس نبود

عود و هیزم چون به آتش در شوند
هر دو بر یک جای خاکستر شودند

این به صورت هر دو یکسان باشدت
در صفت فرق فراوان باشدت

گر، پلیدی گم شود در بحر کل
در صفات خود فروماند به ذل

لیک اگر، پاکی درین دریا بود

او چو نبود در بین جذاب بود

نبود او و او بود، چون باشد این؟
از خیال عقل بیرون باشد این

 

1562007208300315

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x