مثنوی معنوی
موسی و شبان – قسمت اول
به بهانه بزرگداشت شاعر بزرگ قرن هفتم، جلال الدین محمدبلخی ملقب به مولانا نگاهی به مثنوی معنوی می اندازیم و حکایت موسی و شبان مولوی را می خوانیم.
مولانا جلال الدین محمدبن سلطان العلما که از او به نام های مولوی، ملای روم و مولانای روم یاد کرده اند یکی از عارفان نام آور و از بزرگ ترین شاعران صاحب اندیشه و از متفکران بلامنازع عالم اسلامی است.
انکار کردن موسی ( علیه السلام ) بر مناجات شبان
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت (۱) دوزم، کنم شانه سرت
جامهات شویم، شپش هایت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید، بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای به یادت هی هی و هیهای من
این نمط (۲) بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آن کس که ما را آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر(۳) شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست و چه کفرست و فشار(۴)
پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد(۵)
چارق و پاتابه(۶) لایق مر تراست
آفتابی را چنین ها کی رواست
گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامدست، این دود چیست
جان سیه گشته، روان مردود چیست
گر همیدانی که یزدان داورست
ژاژ و گستاخی تو را چون باورست
دوستی بیخرد خود دشمنی است
حق تعالی زاین چنین خدمت غنی است
با که میگویی تو این با عم و خال
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال(۷)
شیر او نوشد که در نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
ور برای بندهش است این گفت و گو
آن که حق گفت او من است و من خود او
آن که گفت انی مرضت، لم تعد(۸)
من شدم رنجور، او تنها نشد
آن که بی یسمع و بی یبصر شدهست
در حق آن بنده، این هم بیهده است(۹)
بی ادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد ورق
گر تو مردی را بخوانی فاطمه
گرچه یک جنساند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکن است
گرچه خوشخو و حلیم و ساکن است
فاطمه مدح است در حق زنان
مرد را گویی، بود زخم سنان(۱۰)
دست و پا در حق ما استایش است
در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق است
والد و مولود را او خالق است
هرچه جسم آمد، ولادت وصف اوست
هرچه مولودست او زین سوی جوست
زان که از کون و فساد است و مهین
حادث است و محدثی خواهد یقین(۱۱)
گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابانی و رفت
۱- نوعی از کفش صحرائیان و روستاییان
۲- روش، معنی مصرع به این ترتیب است که آن چوپان از این گونه سخنان بیهوده می گفت
۳- بخت برگشته، سیه روز
۴- این چه حرف های یاوه و کفرآمیز و بیهوده ای است که می زنی؟
۵- کفر تو جامه ی زیبای دین را فرسوده و زشت کرد
۶- به معنی نوعی کفش است
۷- تواین سخنان را با عمو و خاله می گویی؟ آیا می شود که خداوند بزرگ دارای جسم و نیاز باشد ؟
۸-اشاره به حدیثی دارد که می گوید: خداوند بزرگ در روز رستاخیز گوید: ای زاده ی آدم، بیمار شدم و به عیادتم نیامدی. آدمی گوید: پروردگارا چه سان توان به عیادت تو آمدن که تویی پروردگار جهانیان؟ حق تعالی فرماید: مگر نمی دانستی که فلان بنده ام بیمار شده و به عیادت او نرفته ای؟ مگر نمی دانستی که اگر به عیادت او می رفتی مرا نزد او می یافتی؟
۹- درباره آن کسی که من گوش و چشم او شدم نیز روا نیست این گونه سخنان یاوه بر زبان آوری
۱۰-سرنیزه
۱۱- زیرا جسم به عالم مادی تعلق دارد که عالمی بی مقدار و خوار است و درواقع حادث است(نوپیداشده) و هرحادثی نیاز به پدیدآورنده دارد
در مطلب بعدی به ادامه حکایت موسی و شبان از مثنوی معنوی مولانا می پردازیم.
مجله اینترنتی تحلیلک
Kheili khoobe in sher, awlii????
سپاس از شما