حافظ و یک انار ما را بس ...
حافظ و یک انار ما را بس…
به صدای عقربه های ساعت گوش کن که چگونه زمان در حال عبور است و یک لحظه از حرکت نمی ایستد!
تو نیز مرزها را بشکن و از بلندی شب یلدا عاشقانه عبور کن و صدای خش خش برگ ها را به گونه ای به خاطر بسپار که تا یلدایی دیگر طعم گس خرمالو را از یاد نبری.
امشب مهر سکوت از دل بردار و با زبان دلت، حرف های ناگفته ات را بر زبان بیاور.
امشب مهربان باش و مهربانانه دستی بکش بر قاب عکس عزیزانی که یلدای دیروز در کنارت بودند و امروز بر فراز بام خانه ات، زیر آسمان کبود، لحظه های تو را به تماشا نشسته اند.
امشب فرصت طلایی روزگار را غنیمت شمار و برگ برگ خاطراتت را ورق بزن. مرور کن آن روزهایی را که مادربزرگ با زبانی شیرین قصه ننه سرما را تعریف می کرد و تو مشتی از انار دانه دانه شده ظرف روی کرسی را بر می داشتی و اشکی از سر شوق از گوشه چشمانت می چکید و بی اختیار از جایت بلند می شدی و بوسه ای بر گونه های رنگ پریده پدربزرگ و مادر برزگ می نشاندی.
امشب را عاشقی کن و آرزوهای قشنگت را لا به لای بقچه ای از برگ های طلایی پاییز بگذار.
امشب کنار پنجره بنشین، دیوان حافظ در دستانت بگیر و دلت را به ثانیه ها بسپار…
می بینی؟ هوای کوچه دلچسب تر از همیشه است. واپسین باران پاییزی شرشر بر در و پنجره می کوبد و در رگ های کوچه، سمفونی زمستان به گوش می رسد.
به پاییز دستی تکان بده و بوسه هایت را رهسپار جاده طلایی برگ های خزان کن و به او بگو که تا آمدنی دیگر منتظرش می مانی ….
برخیز و بر سر راه یلدا گلی از مهربانی بنشان.
برخیز و بیا در کنارم بنشین و برایم از عاشقانه هایت بگو…
از آغاز فصلی سرد …
از تفال های ناب یلدایی در آستانه فصلی سپید…
از گرمای محفلی پر مهر با بوسه گونه مادربزرگ و از اندوه چشمانی که بر نگاه قاب عکس پدربزرگ خیره مانده است.
دوست یلدایی من!
چشمانت پر فروغ ..
لحظه هایت شاد و شادی هایت یلدایی باد..
مجله اینترنتی تحلیلک