یکشنبه/ 7 دسامبر / 2025
گلستان سعدی - سعدی - جدال سعدی با مدعی

حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

در این مطلب حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی را با مصرع معروف آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست را با معنی کامل برای شما آورده ایم.

حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

یکی در صورت درویشان نه بر صفتاخلاق(1) ایشان در محفلی دیدم نشسته و شُنعتیزشتی(2) در پیوسته و دفتر شکایت بازکرده و ذمبدگویی (3) توانگران آغاز کرده، سخن بدین جا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگران را پای ارادت شکسته.

کریمان را به دست اندر، درم نیست
خداوندان نعمت را کرم نیست

مرا که پرورده نعمت بزرگانم این سخن سخت آمد؛ گفتم: ای یار، توانگران دخل مسکینانندمحل درآمد بی چیزان و درماندگانند(4) و ذخیره گوشه نشینان و مقصد زایران و کهفپناهگاه(5) مسافران و مُحتملحمل کننده(6) بار گران از بهر راحت دگران؛ دست تناولخوردن(7) به طعام آنگه برند که متعلقان و زیردستان بخورند و فضله مکارمباقیمانده خوبی(8) ایشان به اَراملبیوه زنان(9) و پیران و اَقاربخویشاوندان(10) و جیرانهمسایگان(11) رسیده.

توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکوة و فطره و اعتاق و هدی و قربانی

تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی
جز این دو رکعت و آن هم بصد پریشانی

اگر قدرت جودست و گر قوت سجود توانگران را بِه مُیسر میشود که مال مُزَکیپاکیزه (12) دارند و جامه پاک و عِرضِ مصونآبروی محفوظ (13) و دل فارغآسوده (14)؛ و قوت طاعت در لقمه لطیفغذای گوارا(15) است و صحت عبادت در کِسوتِ نظیفجامه پاکیزه(16). پیداست که از معده خالی چه قوت آید و از دست تهی چه مروّت و از پای بسته چه سَیرراه رفتن(17) آید و از دست گرسنه چه خیر.

شب پراگنده خُسبد آن که پدید
نبود وجه بامدادانش

مور گرد آورد به تابستان
تا فراغت بود زمستانش

فراغتآسایش(18) با فاقهتنگدستی(19) نپیوندد و جمعیتآسودگی خیال(20) در تنگدستی صورت نبندد؛ یکی تَحرِمه عِشاالله اکبر برای نماز عشا گفته(21) بسته و دیگری منتظر عَشاشام(22) نشسته، هرگز این بدان کی ماند؟

خداوند مُکنت به حق مُشتَغل
پراگنده روزی، پراگنده دل

پس عبادت اینان به قبول نزدیک ترست که جمعند و حاضر نه پریشان و پراگنده خاطر، اسباب معیشت ساخته و به اورادقسمتی از دعا (23) عبادت پرداخته؛ عرب گوید: اَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الفَقرِ المُکِبِّ و جوارِ مَن لا اُحِبُّ (24پناه می برم به خدا از نیازمندی که آدمی را نگون می افگند و از همسایگی کسی که دوست ندارم)؛ و در خبرست: اَلفَقرُ سَوادُ الوَجهِ فِی الدارَین.(25فقر سبب سیاه رویی در دو جهان است) گفت: این شنیدی و آن نشنیدی که فرمود: الفَقرُ فَخری(26فقر(نیازمندی به حق) مایه افتخار من است). گفتم: خاموش که اشارت خواجهپیغمبر اکرم(27)، علیه السلام، به فقر طایفه ای است که مرد میدان رضایند و تسلیم تیرقضا، نه اینان که خرقه ابرارنیکوکاران(28) پوشند و لقمه ادرار فروشند.(29آنچه برای آنان مقرر شده است را می فروشند و خود از راه فرومایگی و گدایی از این و آن زندگانی می کنند)

ای طبل بلند بانگ در باطن هیچ
بی توشه چه تدبیر کنی وقت بسیچ؟

روی طمع از خلق بپیچ، ار مردی
تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ

درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد، کادَ الفَقرُ اَن یَکُونَ کُفراً(30فقر ممکن است به کفر منجر شود)، که نشاید جز به وجود نعمت برهنه ای پوشیدن یا در استخلاص گرفتاری کوشیدن، و ابنای جنسهمپایگان(31) ما را به مرتبه ایشان که رساند و یَدِ عُلیا به یَدِ سُفلی چه ماند؟ (32دست برتر(بخشنده) به دست فروتر(گیرنده) چه شباهت دارد؟) نبینی که حق، عزَّ وَعلا، در محکم تنزیلآیه صریح قرآن(33) از نعیم اهل بهشت خبر می دهد که: اوُلئکَ لَهُم رِزقٌ مَعلُومٌ(34از برای ایشان روزی معین است)، تا بدانی که مشغول کفافکسی که گرفتار و نگران تهیه معاش روزانه است (35) از دولت عفاف محروم است و مُلک فراغت زیر نگین رزق معلوم.(36پادشاهی و کشور آسایش و آسودگی زیر نگین انگشتری و به فرمان کسی است که روزی آماده و معین دارد)

تشنگان را نماید اندر خواب
همه عالم به چشم، چشمه آب

حالی که من این سخن بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت؛ تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و گفت: چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشانبی معنی(37) بگفتی که وهم تصور کند که تریاقند یا کلید خزانه ارزاق؛ مشتی متکبر، مغرور، مُعجبخودپسند(38)، نفورگریزنده(39)، مُشتغل مال و نعمت، مُفتَتَنشیفته(40) جاه و ثروت که سخن نگویند الا بسفاهتنادانی(41) و نظر نکنند الا بکراهت؛ علما را به گدایی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پایی طعنه زنند؛ به غرّتِفریب(42) مالی که دارند و عزت جاهی که پندارند برتر از همه نشینند و خود را بهتر از همه بینند؛ نه آن در سر دارند که سر به کسی بردارند(43هرگز در این فکر نیستند که به کسی توجه و اعتنا کنند)، بی خبر از قول حکیمان که گفته اند: هرکه به طاعت از دیگران کم است و به نعمت بیش، بصورت توانگرست و بمعنی درویش.

گر بی هنر به مال کند فخر بر حکیم
کون خرش شمار وگر گاو عنبرست

گفتم: مذمتنکوهش کردن(44) اینان روا مدار که خداوند کرمند. گفت: غلط گفتی که بنده درمند؛ چه فایده؟ چون ابر آذارندماه اول بهار(45) و نمی بارند و چشمه آفتابند و بر کس نمی تابند؛ بر مرکب استطاعت سوارند و نمی رانند؛ قدمی بهر خدا ننهند و درمی بی مَنّ و اَذی ندهندمنت و آزار(46)؛ مالی بمشقت فراهم آرند و بخسّت نگاه دارند و بحسرت بگذارند؛ چنان که بزرگان گفته اند: سیمِ بخیل از خاک وقتی برآید که وی در خاک رود.(47پول اندوخته آدم خسیس هنگامی از درون خاک بیرون آید که خود او مرده و زیر خاک رفته باشد)

به رنج و سعی کسی نعمتی بدست آرد
دگرکس آید و بی رنج وسعی بردارد

گفتمش بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافته ای الا بعلّت گدایی وگرنه هرکه طمع یک سو نهد کریم و بخیلش یکی نماید؛ محک داند که زر چیست و گدا داند که مُمسِکخسیس(48) کیست. گفتا بتجربت آن می گویم که متعلقان بر در بدارند و غلیظان شدیدخدمتکاران سخت دل سختگیر(49) برگمارند تا باراجازه(50) عزیزان ندهند و دست جفا بر سینه صاحب تمیزانخردمندان(51) نهند و گویند: کس این جا نیست و بحقیقت راست گفته باشند.

آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست
خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست

حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

گفتم: بعذر آن که از دست متوقّعان بجان آمده اند و از رقعهنامه(52) گدایان بفغان؛ و محال عقل استاز نظر عقل باطل و ناممکن است(53) که اگر ریگ بیابان دُر شود چشم گدایان پُر شود.

دیده اهل طمع به نعمت دنیا
پُر نشود همچنان که چاه به شبنم

هرکجا سختی کشیده ای تلخی دیده ای را بینی خود را بشَرَهحرص(54) در کارهای مخوف اندازد و از توابعنتیجه(55) آن بپرهیزد و از عقوبت ایزد نهراسد و حلال از حرام نشناسد.

سگی را گر کلوخی بر سر آید
زشادی برجهد کاین استخوانی است

وگر نعشی دو کس بر دوش گیرند
لئیم الطبع پندارد که خوانی است

اما صاحب دنیا به عین عنایت حق ملحوظ است و به حلال از حرام محفوظ(56اما خداوند به توانگر به چشم لطف می نگرد و او بواسطه بهره مندی از مال حلال، از دست زدن به آنچه حرام است در امان است). من همانا که خود تقریر این سخن نکردم(57چنان فرض کن که من این سخن را بیان نکردم) و برهان و بیان نیاوردم، انصاف از تو توقع دارم؛ هرگز دیدی دست دغایینادرست(58) بر کتف بسته یا بینوایی به زندان در نشسته یا پرده معصومی دریدهآبروی شخصی پاک و پرهیزگار بر باد رفته باشد(59) یا کفی از مِعصَم بریدهدستی به کیفر دزدی از مچ بریده(60) الا بعلت درویشی؟ شیرمردان را بحکم ضرورت در نقبهاراه باریک زیرزمینی (61)گرفته اند و کَعبها سُفتهاستخوان بلند پشت پایشان را سوراخ کرده(62) و محتمل است این که یکی را از درویشان نفس امّاره مرادیآرزو(63) طلب کند، چون قوت احصانشنگاه داشتن نفس از کار بد (64)نباشد به عصیان مبتلی گردد که بطن و فرجکنایه از اشتهای غذا و شهوت(65) توأمند یعنی دو فرزند یک شکمند، مادام که این یکی برجای است آن دگر برپای است. شنیده ام که درویشی را با حَدَثینوجوانی(66) بر خُبثیبه حرام درآمیختن(67) بدیدند. با آن که شرمسار بُرد، بیم سنگساری بود. گفت: ای مسلمانان قوت ندارم که زن کنم و طاقت نه که صبر کنم؛ چه کنم؟ لا رُهبانیَّةَ فِی الاِسلامِ.(68ریاضت راهبان ترسا و بریدن از دنیا در اسلام نیست) و از جمله مواجب سکوناسباب آرامش(69) و جمعیت درون که توانگر را میسر می شود یکی آن که هر شب صنمیزیباروی(70) در برگیرد که هر روز بدو جوانی از سر گیرد، صبح تابان را دست از صباحت او بر دل و سرو خرامان را پای از خجالت او در گِل.(71بامداد درخشان از زیبایی آن دلبر در رنج است و سرو نازان از شرمساری در برابر قامت او از رفتن بازمانده است)

به خون عزیزان فرو برده چنگ
سر انگشتها کرده عنّاب رنگ

محال است که با حسن طلعت او گرد مناهی(72کارهای نهی شده) گردد یا رای تباهی زند.

دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد
کی التفات کند بر بُتان یغمایی؟

*

مَن کانَ بینَ یَدَیهِ مَااشتَهی رُطَبٌ
یُغنیهِ ذلِکَ عَن رَجمِ العَناقید(73کسی که آنچه خرمای تازه دلش بخواهد پیش روی دارد این دسترسی به خرما او را از سنگ انداختن به خوشه های درخت بی نیاز می گرداند)

 

اغلب تهیدستان دامن عصمت(74بی گناهی) به معصیت آلایند و گرسنگان نان ربایند.

چون سگ درنده گوشت یافت، نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر دجّال

چه مایهچه بسیار(75) مستوران بعلّت درویشی در عین فسادمنجلاب تباهی(76) افتاده اند و عِرضِآبرو(77) گرامی به باد زشت نامی برداده.

با گرسنگی قوت پرهیز نماند
اِفلاس عنان از کف تقوی بستاند

و آنچه گفتی در به روی مسکینان ببندند حاتم طائی که بیابان نشین بود اگر شهری بودی از جوشازدحام(78) گدایان بیچاره شدی و جامه بر او پاره کردندی چنان که در طیّباتعنوان قسمتی از غزلهای سعدی(79) آمده است:

در من منگر تا دگران چشم ندارند
کز دست گدایان نتوان کرد ثوابی

گفتا: نه، که من بر حال ایشان رحمت می برم. گفتم: نه، که بر مال ایشان حسرت می خوری. ما در این گفتار و هر دو بهم گرفتار؛ هر بیدقی که براندی به دفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی به فرزین بپوشیدمی(80هرپیاده ای که بر صحنه مناظره پیش می آورد به راندن آن می کوشیدم و هربار که به شاه کیش می داد با وزیر شاه را از حمله او محفوظ می داشتم و در برابر هر دلیل او دلیلی می آوردم) تا نقد کیسه همت در باخت (81تا هر سرمایه ای در کیسه اندیشه و استدلال داشت باخت)و تیر جعبه حجت همه بینداخت.

هان تا سپر نیفگنی از حمله فصیح
کورا جز این مبالغه مستعار نیست

دین ورز و معرفت که سخندان سجع گوی
بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست

تا عاقبة الامر دلیلش نماند و ذلیلش کردم. دست تعدّی دراز کرد و بیهوده گفتن آغاز؛ و سنتروش(82) جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنباندبه دشمنی بپردازند(83)، چون آزر بت تراش که به حجت با پسر برنیامد به جنگ برخاست که:

لَئِن لَم تَنتَهِ لَاَرجُمَنَّکَ.(84اگر از مخالفت با بتان دست برنداری تو را سنگسار کنم) دشنامم داد سَقَطَش گفتمدشنام دادم(85)، گریبانم درید زنخدانشچانه(86) گرفتم.

حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

او در من و من در او فتاده
خلق از پی ما دوان و خندان

انگشت تعجب جهانی
از گفت و شنید ما به دندان

القصه مرافعهدادخواهی(87) این سخن پیش قاضی بردیم و به حکومت عدلداوری عادلانه(88) راضی شدیم تا حاکم مسلمانان مصلحتی بجوید و میان توانگران و درویشان فرقی بگوید. قاضی چو حیلتچاره گری(89) ما بدید و منطق ما بشنید، سر به جیب تفکر فرو برد و پس از تأمل بسیار سر برآورد و گفت: ای که توانگران را ثنا گفتی و بر درویشان جفا روا داشتی بدان که هرجا که گُل است خارست و با خمر خمارست(90درد سر که پس از رفع نشأء شراب پدید آید) و بر سر گنج مارست و آن جا که دُرّ شاهوارست نهنگ مردم خوارست؛ لذّت عیش دنیا را لَدغهنیش زدن مار و عقرب(91) اجل در پس است و نعیم بهشت را دیوار مکارهناپسندها(92) در پیش.

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست؟
گنج و مار و گُل و خار و غم و شادی بهمند

نظر نکنی در بُستان که بیدمشکدرختی از گونه بید دارای شکوفه های معطر(93) است و چوب خشک؟ همچنین در زمره توانگران شاکرند و کفور و در حلقه درویشان صابرند و ضَجورناشکیبا.(94)

اگر ژاله هر قطره دُر شدی
چو خرمهره بازار از او پُر شدی

مقربان حضرت حق، جَلَ و علا، توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگر همت و مهینبزرگترین(95) توانگران آن است که غم درویش خورد و بهینبهترین(96) درویشان آن است که کم توانگر گیرد(97کم کسی یا چیزی گرفتن به معنای آن را بشمار نیاوردن، نادیده انگاشتن و ترک کردن است)، وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسبُهُ(98و کسی که کار خود را به خدا واگذار کند خدا از برای او بس است). پس روی عتاب از من به جانب درویش کرد و گفت: ای که گفتی توانگران مُشتغلند و ساهیفراموشکار(99) و مست ملاهیبازی ها(100)؛ نعمآری(101)، طایفه ای هستند بر این صفت که بیان کردی: قاصر همتکوتاه همت(102)، کافر نعمتناسپاس(103) که ببرند و بنهند و نخورند و ندهند و اگر بمثل باران نبارد یا طوفان جهان بردارد، به اعتماد مُکنت خویش از محنت درویش نپرسند و از خدای، عَزَّوَجَلّ، نترسند و گویند:

گر از نیستی دیگری شد هلاک
مرا هست، بط را ز طوفان چه باک؟

*

وَ راکِباتُ نیاقاً فی هَوادِجِها
لَم یَلتَفِتنَ اَلی مَن غاصَ فِی الکُثُبِ(104زنانی که در کجاوه ها بر شتران ماده سوارند به آن کس که در توده های ریگ فرو رفته است توجه ندارند)

*

دونان چو گلیم خویش بیرون بردند
گویند: چه غم گر همه عالم مُردند

قومی براین نمط که شنیدی و طایفه ای خوان نعمسفره نعمت ها و بخشش ها(105) نهاده و دست کرم گشاده، طالب نامند و مغفرت و صاحب دنیا و آخرت، چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل، مویَّدتایید شده(106)، مظفّر، منصور، مالکِ اَزمّه اَنامصاحب سررشته اختیار مردم(107)، حامی ثُغور اسلامنگهبان مرزهای اسلام(108)، وارث مُلکِ سلیمان، اعدلدادگر تر(109) ملوک زمان، مظفّرالدّنیا والدّین اتابک ابوبکربن سعدبن زنگی(110ششمین پادشاه از سلسله سلغریان که ممدوح سعدی بوده است)، ادام اللّهُ اَیّامُهُ وَ نَصَرَ اَعلامَهُ.(111خداوند روزگار پادشاهی او را پاینده بدار و درفشهای وی را پیروز گرداند)

پدر بجای پسر هرگز این کرم نکند
که دست جود تو با خاندان آدم کرد

خدای خواست که بر عالمی ببخشاید
تو را به رحمت خود پادشاه عالم کرد

قاضی چون سخن بدین غایت رسانید و از حدّ قیاس ما اسب مبالغه در گذرانید بمقتضای حکم قضا رضا دادیم و از ما مَضیآنچه گذشت(112)درگذشتیم و بعد از مجارامناظره کردن(113) طریق مدارا گرفتیم و سر بتدارکبرای جبران و دریافتن خطا(114) بر قدم یکدیگر نهادیم و بوسه بر سر و روی هم دادیم و ختم سخن بر این بود.

مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مُردی

توانگرا، چو دل و دست کامرانت هست
بخور، ببخش که دنیا و آخرت بردی

حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

معنی لغات و عبارت های دشوار حکایت جدال سعدی با مدعی

1. رفتار، اخلاق

2. زشتی، طعنه زدن، زشت گویی

3. بدگویی، سرزنش

4. محل درآمد بی چیزان و درماندگانند

5. پناهگاه، پناه

6. بَرَنده، حمل کننده

7. خوردن، برگرفتن

8. باقیمانده خوبی، باقیمانده جوانمردی و بزرگواری

9. بیوه زنان

10. خویشاوندان

11. همسایگان

12. پاکیزه، حلال

13. آبروی محفوظ

14. آسوده

15. غذای گوارا

16. جامه پاکیزه

17. حرکت، راه رفتن

18. آسودگی، آسایش

19. تنگدستی، نیازمندی

20. جمعیت خاطر، آسودگی خیال

21. آماده نماز شده، عقد نمازِ خفتن، الله اکبر برای نماز عشا گفته

22. شام، خوراک شبانگاه

23. قسمتی از دعا

24. پناه می برم به خدا از نیازمندی که آدمی را نگون می افگند و از همسایگی کسی که دوست ندارم

25. فقر سبب سیاه رویی در دو جهان است

26. فقر (نیازمندی به حق) مایه افتخار من است

27. پیغمبر اکرم

28. نیکوکاران

29. آنچه برای آنان مقرر شده است را می فروشند و خود از راه فرومایگی و گدایی از این و آن زندگانی می کنند

30. فقر ممکن است به کفر منجر شود

31. همپایگان، نظایر ما فقیران

32. دست برتر (بخشنده) به دست فروتر (گیرنده) چه شباهت دارد؟

33. آیه صریح قرآن

34. از برای ایشان روزی معین است

35. کسی که گرفتار و نگران تهیه معاش روزانه است

36. پادشاهی و کشور آسایش و آسودگی زیر نگین انگشتری و به فرمان کسی است که روزی آماده و معین دارد

37. آشفته، بی معنی

38. خودپسند

39. گریزنده، رمنده

40. شیفته

41. نادانی

42. فریفته شدن، فریب

43. هرگز در این فکر نیستند که به کسی توجه و اعتنا کنند

44. بد گفتن، نکوهش کردن

45. ماه اول بهار

46. منت و آزار

47. پول اندوخته آدم خسیس هنگامی از درون خاک بیرون آید که خود او مرده و زیر خاک رفته باشد

48. بخیل، خسیس

49. خدمتکاران سخت دل سختگیر

50. اجازه

51. خردمندان

52. نامه

53. از نظر عقل باطل و ناممکن است

54. حرص

55. نتیجه

56. اما خداوند به توانگر به چشم لطف می نگرد و او بواسطه بهره مندی از مال حلال، از دست زدن به آنچه حرام است در امان است

57. چنان فرض کن که من این سخن را بیان نکردم

58. نادرست، ناراست

59. آبروی شخصی پاک و پرهیزگار بر باد رفته باشد

60. دستی به کیفر دزدی از مچ بریده

61. راه باریک زیرزمینی

62. استخوان بلند پشت پایشان را سوراخ کرده

63. آرزو

64. نگاه داشتن نفس از کار بد

65. کنایه از اشتهای غذا و شهوت

66. نوجوانی

67. زنا، به حرام درآمیختن، درآمیختن مرد با مرد

68. ریاضت راهبان ترسا و بریدن از دنیا در اسلام نیست

69. اسباب آرامش

70. زیباروی، بت

71. بامداد درخشان از زیبایی آن دلبر در رنج است و سرو نازان از شرمساری در برابر قامت او از رفتن بازمانده است

72. کارهای نهی شده

73. کسی که آنچه خرمای تازه دلش بخواهد پیش روی دارد این دسترسی به خرما او را از سنگ انداختن به خوشه های درخت بی نیاز می گرداند

74. بی گناهی

75. چه بسیار

76. منجلاب تباهی

77. آبرو

78. ازدحام

79. عنوان قسمتی از غزلهای سعدی

80. مناظره به صفحه شطرنج تشبیه شده است و می گوید: هرپیاده ای که بر صحنه مناظره پیش می آورد به راندن آن می کوشیدم و هربار که به شاه کیش می داد با وزیر شاه را از حمله او محفوظ می داشتم و در برابر هر دلیل او دلیلی می آوردم

81. تا هر سرمایه ای در کیسه اندیشه و استدلال داشت باخت

82. روش

83. به دشمنی بپردازند

84. اگر از مخالفت با بتان دست برنداری تو را سنگسار کنم

85. دشنام دادم، سخن درشت بر زبان آوردن

86. چانه

87. دادخواهی

88. داوری عادلانه

89. چاره گری، زیرکی

90. درد سر که پس از رفع نشأء شراب پدید آید

91. نیش زدن مار و عقرب

92. ناپسندها

93. درختی از گونه بید دارای شکوفه های معطر

94. نالان، ناشکیبا

95. بزرگترین

96. بهترین

97. کم کسی یا چیزی گرفتن به معنای آن را بشمار نیاوردن، نادیده انگاشتن و ترک کردن است

98. و کسی که کار خود را به خدا واگذار کند خدا از برای او بس است

99. غافل، فراموشکار

100. بازی ها، سرگرمی ها

101. آری

102. کوتاه همت

103. ناسپاس

104. زنانی که در کجاوه ها بر شتران ماده سوارند به آن کس که در توده های ریگ فرو رفته است توجه ندارند

105. سفره نعمت ها و بخشش ها

106. تایید شده، نیرو یافته

107. صاحب سررشته اختیار مردم

108. نگهبان مرزهای اسلام

109. دادگر تر

110. ششمین پادشاه از سلسله سلغریان که ممدوح سعدی بوده است

111. خداوند روزگار پادشاهی او را پاینده بدار و درفشهای وی را پیروز گرداند

112. آنچه گذشت

113. مناظره کردن

114. برای جبران و دریافتن خطا

 

امیدواریم از مطالعه این مطلب که به حکایت جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی با مصرع معروف آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست پرداختیم، لذت ببرید…

بیشتر بخوانید:

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پیمایش به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x