حکایت سر خر عبید زاکانی
روزی مرد مومنی سوار بر خر از دهی به دهی دیگر می رفت. در میان راه عده ای از جوانان که شراب خورده و مست بودند راه را بر او می بندند و یکی از آنها جامی را پر از شراب به او تعارف می کند.
مرد استغفرالله گویان سر باز زد ولی جوانان دست بردار نبودند. بالاخره یکی از آنها تهدید کرد که اگر شراب تعارفی را نخورد کشته می شود.
مرد برای حفظ جان راضی شده و با اکراه جام را گرفته و رو به آسمان گفت: خدایا تو میدانی که من به خاطر حفظ جانم این شراب را می خورم.
چون جام را به لب نزدیک کرد ناگهان خرش شروع به تکان دادن سر خود کرد و سر خر به جام شراب خورد و شراب بر زمین ریخت و جوانان خندیدند.
مرد نیز با دلخوری گفت: پس از عمری خواستیم شرابی حلال بخوریم این سر خر نذاشت.
امیدواریم از خواندن حکایت سر خر عبید زاکانی لذت برده باشید.
مجله اینترنتی تحلیلک