شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
در ضعف و پیری - گلستان سعدی

حکایت مهمان پیری بودم در دیار بکر

در این مطلب حکایت مهمان پیری بودم در دیار بکر را با معنی کامل برای شما آورده ایم. امیدواریم از مطالعه این مطلب لذت ببرید...

حکایت مهمان پیری بودم در دیار بکر

مهمان پیری بودم در دیار بکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی. شبی حکایت کرد که مرا در عمر خویش بجز این فرزند نبوده است.

درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آن جا روند. شبهای دراز در آن پای درخت به حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است.

شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی‌گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدرم بمردی.

خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه زنان که پدرم فرتوت.

حکایت مهمان پیری بودم در دیار بکر
حکایت مهمان پیری بودم در دیار بکر

سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت

تو بجای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت

بیشتر بخوانید:

 

مجله اینترنتی تحلیلک

1.5 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x