حکایت موذن مسجد سنجار
یکی در مسجد سنجارشهری از ناحیه موصل در کشور عراق(1) بتطوُّعبقصد قربت و طاعت(2) بانگ نمازاذان(3) گفتی به ادائی که مستمعان از او نفرت گرفتندی و صاحب مسجد امیری بود عادل، نیکو سیرت، نمیخواستش که دل آزرده شود.
گفت: ای جوانمرد، این مسجد را مؤذنانند قدیم، هر یکی را پنج دینار می دهم، تو را ده دینار بدهم تا جایی دیگر روی.
بر این سخن اتفاق افتادموافقت شد(4) و برفت.
بعد از مدتی به گذری پیش امیر باز آمد و گفت: ای امیر بر من حیف کردیستم کردی(5) که به ده دینارم ازان بقعه روان کردی که این جا که رفتهام بیست دینارم همیدهند که جای دیگر روم و قبول نمیکنم.
امیر بخندید و گفت: زینهار تا نستانی که به پنجاه دینار راضی گردند.

به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل
چنان که بانگ درشت تو می خراشد دل
معنی لغات و عبارت های دشوار حکایت موذن مسجد سنجار
1. شهری از ناحیه موصل در کشور عراق
2. بجای آوردن آنچه بر شخص واجب نیست، بقصد قربت و طاعت
3. اذان
4. موافقت شد
5. ستم کردی
بیشتر بخوانید:
- حکایت پادشاهی به چشم حقارت در طایفه درویشان نظر کرد
- حکایت یکی از متعبدان شام چند سال در بیشه ای زندگانی کردی
- حکایت یاد دارم که در ایام طفلی متعبد بودمی
مجله اینترنتی تحلیلک




