داستان کوتاه وصیت دانشمند
دانشمندی وصیت کرده بود که روی سنگ قبرش این جملات را بنویسند:
کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم، وقتی بزرگتر شدم، دیدم دنیا خیلی بزرگ است، بهتر است کشورم را تغییر دهم.
در میانسالی تصمیم گرفتم شهرم را تغییر بدهم. آن را هم بزرگ یافتم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را تغییر بدهم. اینک در آستانه مرگ فهمیدم که باید از روز اول به فکر تغییر خود می افتادم، آنگاه شاید می توانستم دیگران و بلکه دنیا را تغییر دهم…
امیدواریم از مطالعه داستان کوتاه وصیت دانشمند لذت برده باشید.
مجله اینترنتی تحلیلک