در شبستان شعرمعاصر همراه با علیرضا آذر شاعر و ترانه سرا
علیرضا آذر شاعر و خواننده معاصر است که از کودکی به شعر علاقه داشته و به گفته خودش در حاشیه کتاب هایش پر از دلنوشته ها بوده است و می گوید که برنامه اش در آینده فقط، شاعری و عاشقی است. اشعارش شیرین است و خواننده را تا آخرین لحظه همراهی می کند.
کمی خود را به حال و هوای او می سپاریم و به ندای دلش گوش می کنیم:
لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو، حرف بزن، نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم
لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین، سینه و سر آوردم
مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد
دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست، کجاست
یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر بزند
تا بغض کنی، در هم و بیچاره شود
تا آه کِشی، بندِ دلش پاره شود
ای شعله به تن، خواهرِ نمرود بگو
دیوانه تر از من چه کسی بود، بگو
آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست
این شعر ِ پُر از داغ ِ تو آتش زدنی ست
ابیاتِ روانی شده را دور بریز
این دردِ جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمین گیر کند
این زخم سراسیمه مرا پیر کند
این پِچ پِچ ِ ها چیست، رهایم بکنید
مردم خبری نیست، رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود
بازیچهی اطفالِ کهنسال شود
من را بگذارید به پایان برسد
شاید لَت و پارَم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد، به درَک
اصلا برود ایدز بگیرد، به درَک
من شاهدِ نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم
حرفت همه جا هست، چه باید بکنم
با این همه بن بست چه باید بکنم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سَرم آوردند
من عشق شدم، مرا نمی فهمیدند
در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند
این دغدغه را تاب نمی آوردند
گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعد از تو به دنیای دلم خندیدند
مردم به سراپای دلم خندیدند
در وادیِ من چشم چرانی کردند
در صحن ِ حَرم تکه پرانی کردند
در خانهی من عشق خدایی می کرد
بانوی هنر، هنرنمایی می کرد
من زیستنم قصهی مردم شده است
یک تو، وسط زندگیم گم شده است
گزیده اشعار علیرضا آذر
مجله اینترنتی تحلیلک
توفیق حق، بدرقه راه زندگیتان…