برشی از شعر افسانه نیما یوشیج در وصف بهار
عاشقا! خیز کامد بهاران
چشمه کوچک از کوه جوشید،
گل به صحرا درآمد چو آتش،
رود تیره چو طوفان خروشید
دشت از گل شده هفت رنگه،
آن پرنده پی لانه سازی
بر سر شاخه ها می سراید،
خار و خاشاک دارد به منقار
شاخه سبز هر لحظه زاید
بچگانی همه خرد و زیبا
آفتاب طلایی بتابید
بر سر ژاله صبحگاهی
ژاله ها دانه دانه درخشند
همچو الماس و در آب، ماهی
بر سر موج ها زد معلق
تو هم ای بینوا! شاد بخرام
که ز هر سو نشاط بهار است،
که به هر جا زمانه به رقص است
تا به کی دیده ات اشکبار است؟
بوسه ای زن، که دوران رونده است…
مجله اینترنتی تحلیلک