شعر تولدی دیگر فروغ فرخزاد
استاد شفیعی کدکنی درباره فروغ فرخزاد می گوید:
فروغ اگر خالصترین و برجسته ترین چهره روشنفکری ایران در نیمه دوم قرن بیستم نباشد بی گمان یکی از دو سه تن چهره هایی است که به عنوان روشنفکر به کمال بر آنان صادق است.
صورت و معنی در شعر او مدرن است. هیچ گونه نقابی از صنعت و ریای روشنفکرانه ـ که اغلب متظاهرین در کشور ما گرفتار آناند ـ برچهره شخصیت او دیده نمی شود.
بیشتر بخوانید: شفیعی کدکنی درباره فروغ فرخزاد؛ زنی تنها در آستانه فصلی سرد
شعر تولدی دیگر فروغ فرخزاد
شعر تولدی دیگر فروغ فرخزاد
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلیاست که از مدرسه برمیگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو هم آغوشی
یا نگاه گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید: صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانههای ساده خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانهمان کاشتهای
و به آواز قناریها
که به اندازه یک پنجره میخوانند
آه …
شعر تولدی دیگر فروغ فرخزاد
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من,
آسمانیست که آویختن پردهای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطرههاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من میگوید:
«دستهایت را
دوست میدارم»
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد میدانم, میدانم, میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم میآویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخنهایم برگ گل کوکب میچسبانم
کوچهای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند, هنوز
با همان موهای درهم و گردنهای باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچهای هست که قلب من آن را
ازمحلههای کودکیم دزدیدهست
سفرحجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه برمیگردد
و بدین سانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
امیدواریم از خواندن شعر تولدی دیگر فروغ فرخزاد لذت برده باشید.
مجله اینترنتی تحلیلک