دیباچه گلستان سعدی
همراهان همیشگی و ارجمند مجله اینترنتی تحلیلک، در این مطلب دیباچه گلستان سعدی را برای شما آورده ایم و ضمن ارایه صحیح ترین نسخه دیباچه به معنی کامل آن پرداخته ایم.
دیباچه گلستان سعدی
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود مُمِدمدد کننده (۱) حیات است و چون بر می آید مُفرِحشادمانی آورنده (۲) ذات، پس در هرنفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش بدرآید؟
اِعملوا آل داود شُکرا و قلیل من عبادیَ الشکورای خاندان داوود شکر بجای آرید و اندکی از بندگان من شکرگزارند (۳)
دیباچه گلستان سعدی
دیباچه گلستان سعدی
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که بجای آورد
باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده. پرده ناموسآبرو (۴) بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزیروزی مقرر (۵) به خطای منکرگناه غیر عمد (۶) نبُرد.
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری؟
فراش بادآنکه فرش و بساط بگسترد (۷) صبا را گفته تا فرش زمردینسبزه و چمن (۸) بگسترد و دایه ابربهاری را فرموده تا بنات نباتدختران گیاه (۹) در مهد زمین بپرورد. درختان را به خلعت نوروزیجامه دوخته که بزرگی به کسی بخشد (۱۰) قبای سبز ورقبرگ (۱۱) در برگرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصاره تاکیدرخت انگور (۱۲) به قدرت او شهد فایق شدهعسل گزیده و عالی (۱۳) و تخم خرمایی به تربیتشبه واسطه پرورش او (۱۴) نخل باسقبلند (۱۵) گشته.
دیباچه گلستان سعدی
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و بغفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
در خبرست از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوتبرگزیده (۱۶) آدمیان و تتمه دور زمانمایه تمامی و کمال گردش روزگار (۱۷)، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم،
شفیعشفاعت کننده (۱۸) مطاعفرمانروا (۱۹) نبی کریم
قسیمصاحب جمال (۲۰) جسیمخوش اندام (۲۱) نسیمبا بوی خوش (۲۲) وسیمزیبا چهره (۲۳)
بلغ العلی بکماله، کشف الدجی بجماله
حسنت جمیع خصاله، صلوا علیه و آلهبواسطه کمال خود به بلندپایگی رسید، به نور جمال خویش تاریکی را برطرف کرد. همه خویها و صفات او نیکوست، بر او و بر خاندانش درود فرستید (۲۴)
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان؟
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان؟
دیباچه گلستان سعدی
دیباچه گلستان سعدی
هر گه که یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار دست انابتتوبه (۲۵) به امید اجابت به درگاه حق جل و علا بردارد، ایزد تعالی در او نظر نکند؛ بازشبار دیگر از درگاه خداوند تمنی کند (۲۶) بخواند باز اعراض فرماید؛ بار دیگرش به تضرع و زاری بخواند، حق سبحانه و تعالی فرماید: یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیری فقد غفرت لهای فرشتگان من، از بنده خود شرم دارم. او را جز من کسی نیست پس او را بیامرزیدم (۲۷). دعوتش اجابت کردم و امیدش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده ست و او شرمسار
عاکفانگوشه نشینان (۲۸) کعبه جلالش به تقصیر عبادت معترف که: ما عبدناک حق عبادتکتو را چنان که شایسته پرستش تو است پرستش نکردیم (۲۹)، واصفان حلیه جمالشوصف کنندگان و ستایندگان زیور جمال او (۳۰) به تحیر منسوب که: ما عرفناک حق معرفتکتو را چنان که شایسته شناخت تو است، نشناختیم. (۳۱)
گر کسی وصف او زمن پرسد
بی دل از بی نشان چه گوید باز؟
عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید زکشتگان آواز
یکی از صاحبدلان سر به جیبگریبان (۳۲) مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده. آنگه که از این معاملت باز آمدوقتی از آن حالت اندیشه و مجذوبیت بیرون آمد (۳۳) یکی از یاران بطریقانبساطمزاح و شادی گستاخانه (۳۴) گفت: از این بوستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت: به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را. چون برسیدم بوی گل چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!
ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد
∗∗∗∗
دیباچه گلستان سعدی
دیباچه گلستان سعدی
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم
یک شب تأمل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تاسف می خوردم و سنگ سراچه دلدل خود را از قساوت به این نوع از سنگ تشبیه کرده است (۳۵) به الماس آب دیده می سفتم.
مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن از صحبت فراهم چینم و دفتر از گفته های پریشان بشویم و مِن بعد پریشان نگویم.
زبان بریده به کنجی نشسته صُمُ بُکم
به از کسی که زبانش نباشد اندر حکم
تا یکی از دوستان که در کجاوهدو اطاقک چوبی رو باز که بر دو طرف شتر یا اسب و استر می بستند و مسافر در آن می نشست (۳۶) انیسهمدم (۳۷) من بودی و در حجره جلیسهمنشین (۳۸)، برسم قدیم از در درآمد.
چندان که نشاط ملاعبت کردبه بازی و شوخی تمایل نشان داد (۳۹) و بساط مداعبت گستردبساط شوخی و مزاح را پهن کرد (۴۰) جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبد برنگرفتم. رنجیده نگه کرد و گفت:
کنونت که امکان گفتار هست
بگوی، ای برادر، بلطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسد
بحکم ضرورت زبان در کشی
دیباچه گلستان سعدی
دیباچه گلستان سعدی
کسی از متعلقان منشیکی از وابستگان من او را (۴۱) برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند تو نیز اگر توانی سر خویش گیربه دنبال کار خودت باش (۴۲) و راه مجانبتدوری (۴۳) پیش.
گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم برنیارم و قدم برندارم مگر آنگه که سخن گفته شود بعادت مألوف و طریق معروف که آزردن دوستان جهل است و کفارت یمین سهلجبران شکستن سوگند آسان است (۴۴)
و خلاف راه صواب است و نقض رای اولوالالباب: ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام.
اگرچه پیش خردمند، خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی
دو چیز طیره عقل است: دم فرو بستن
به وقت گفتن و، گفتن به وقت خاموشی
فی الجمله زبان از مکالمه او درکشیدن قوت نداشتم و روی از محادثهبا یکدیگر سخن گفتن (۴۵) او گردانیدن مروت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق.
بحکم ضرورتبه ناچار (۴۶) سخن گفتیم و تفرج کنان بیرون رفتیم در فصل ربیعی که صولت بردحمله سرما (۴۷) آرمیده بود و اوان دولت ورد رسیده.
شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد: موضعی خوش و خرم و درختان درهم، گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش درآویخته.
بامدادان که خاطر بازآمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و آهنگ رجوع کرده.
دیباچه گلستان سعدی
دیباچه گلستان سعدی
گفتم: گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکیمان گفته اند: هرچه نپاید دل بستگی را نشاید.
گفتا: طریق چیست؟
گفتم: برای نزهت ناظرانخوشی بینندگان (۴۸) وفسحتگشادگی خاطر (۴۹) حاضران کتاب گلستانی توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیع آن را به طیش خریف مبدل نکند.
به چه کار آیدت ز گل طبقی؟
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
حالی که من این حکایت بگفتم دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که: الکریم اذا وعد وفیجوانمرد هرگاه وعده دهد وفا می کند. (۵۰)
فصلی در همان روز اتفاقبیاضپاکنویس (۵۱) افتاد در حُسن معاشرت و آداب محاورت، در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید.
فی الجمله از گل بستان هنوز بقیتی مانده بود که کتاب گلستان تمام شد.
در این مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه وشش بود
مراد ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم
دیباچه گلستان سعدی
دیباچه گلستان سعدی
*********************************************
معنی لغات و عبارتهای دشوار دیباچه گلستان سعدی
۱- مدد کننده
۲- شادمانی آورنده
۳- ای خاندان داوود شکر بجای آرید و اندکی از بندگان من شکرگزارند
۴- آبرو
۵- روزی مقرر
۶- گناه غیر عمد
۷- آنکه فرش و بساط بگسترد
۸- سبزه و چمن
۹- دختران گیاه
۱۰- جامه دوخته که بزرگی به کسی بخشد
۱۱- برگ؛ جامه سبز رنگ از برگ
۱۲- درخت انگور
۱۳- عسل گزیده و عالی
۱۴- به واسطه پرورش او
۱۵- بلند
۱۶- برگزیده، خالص
۱۷- مایه تمامی و کمال گردش روزگار
۱۸- شفاعت کننده
۱۹- فرمانروا
۲۰- صاحب جمال
۲۱- خوش اندام
۲۲- با بوی خوش
۲۳- زیبا چهره
۲۴- بواسطه کمال خود به بلندپایگی رسید، به نور جمال خویش تاریکی را برطرف کرد. همه خویها و صفات او نیکوست، بر او و بر خاندانش درود فرستید
۲۵- توبه
۲۶- بار دیگر از درگاه خداوند تمنی کند
۲۷- ای فرشتگان من، از بنده خود شرم دارم. او را جز من کسی نیست پس او را بیامرزیدم
۲۸- گوشه نشینان
۲۹- تو را چنان که شایسته پرستش تو است پرستش نکردیم
۳۰- وصف کنندگان و ستایندگان زیور جمال او
۳۱- تو را چنان که شایسته شناخت تو است، نشناختیم
۳۲- گریبان
۳۳- وقتی از آن حالت اندیشه و مجذوبیت بیرون آمد
۳۴- مزاح و شادی گستاخانه
۳۵- دل خود را از قساوت به این نوع از سنگ تشبیه کرده است
۳۶- دو اطاقک چوبی رو باز که بر دو طرف شتر یا اسب و استر می بستند و مسافر در آن می نشست
۳۷- همدم
۳۸- همنشین
۳۹- به بازی و شوخی تمایل نشان داد
۴۰- بساط شوخی و مزاح را پهن کرد
۴۱- یکی از وابستگان من او را
۴۲- به دنبال کار خودت باش
۴۳- دوری
۴۴- جبران شکستن سوگند آسان است
۴۵- با یکدیگر سخن گفتن
۴۶- به ناچار
۴۷- حمله سرما
۴۸- خوشی بینندگان
۴۹- گشادگی خاطر
۵۰- جوانمرد هرگاه وعده دهد وفا می کند
۵۱- پاکنویس
برای مطالعه باب اول گلستان سعدی اینجا را کلیک کنید.
مجله اینترنتی تحلیلک