شیوانا و راز معرفت
ساعت تفریح بود و شیوانا در اتاقی مشغول مطالعه و استراحت بود و شاگردان هم هر کدام در گوشه ای از حیاط مشغول صحبت بودند.
مرد جوانی که از دوستان شیوانا بود و چند روز پیش به دهکده آمده بود، وارد مدرسه شد و سراغ شیوانا را گرفت. با راهنمایی یکی از شاگردان به سمت اتاق استاد رفت. شیوانا از دیدن دوستش خوشحال شد و از او به گرمی استقبال کرد. پس از دقایقی گفتگو، شیوانا به دوستش پیشنهاد کرد که با او به کلاس درس بیاید. شیوانا و دوستش به طرف کلاس راه افتادند.
شاگردان سر جاهایشان نشسته بودند و تقریبا سکوت برقرار شده بود. شیوانا دوستش را به آنها معرفی کرد و همه منتظر شروع دوباره کلاس شدند.
شیوانا گفت: می خواهم پاسخ سوال دوست عزیزم را در حضور جمع مطرح کنم. «راز معرفت» چیست؟ شاگردان هم کنجکاوانه به استاد نگاه می کردند و دلشان می خواست که بدانند به راستی «راز معرفت» چیست؟
شیوانا به یکی از شاگردانش گفت: ظرفی از روغن مایع با یک قاشق چوبیِ تخت برایش بیاورند. قاشق را پر از روغن کرد و به دست مرد داد و به او گفت: در مدرسه و باغ مدرسه حرکت کند و هر آن چه که می بیند را بخاطر بسپارد و دوباره نزد آنها برگردد. در ضمن مراقب باشد که قطره ای از روغن روی زمین نریزد.
مرد جوان قاشق را با دقت و تمرکز در دست گرفت و با قدم هایی بسیار آهسته و دقیق در حالی که حتی یک لحظه نگاهش را از قاشق بر نمی داشت، ساختمان مدرسه را دور زد و به سمت شیوانا و شاگردانش رفت.
شیوانا نگاهی به قاشق انداخت و دید که قطره ای روغن کم نشده است. از مرد جوان پرسید: خب! حالا از تو می خواهم که برای ما تعریف کنی که از ساختمان مدرسه و باغ چه دیدی؟
مرد جوان کمی متحیر شد و با شرمندگی گفت: استاد در تمام طول مسیر حواسم به قاشق و روغن آن بود و اصلا به شکل ساختمان و باغ نتوانستم دقت کنم.
شیوانا دوباره قاشق چوبی را از روغن پر کرد و به دست دوستش داد و از او خواست که یک بار دیگر همان کار را تکرار کند و به تماشای باغ و ساختمان مدرسه برود. این بار مرد جوان به دیوارهای مدرسه و باغ نگاهی انداخت و تمام زوایای باغ را با دقت تماشا کرد و محو زیبایی و سادگی باغ شد بی توجه به اینکه تمام روغن از قاشق بر روی زمین ریخته است.
این بار نیز پیش شیوانا برگشت و با شرمندگی گفت: هیچ روغنی در قاشق نمانده و بر روی زمین ریخته است ولی تمام زوایای باغ و مدرسه را به خوبی دیده ام و می توانم برای جمع تعریف کنم.
شیوانا تبسمی کرد و گفت: شرح زیبایی هایی که دیده ای باید با ریخته نشدن روغن همراه می شد. تو هم زمان باید می توانستی هم روغن را درون قاشق نگه داری و هم زوایای باغ را مشاهده کنی.
دوست عزیزم! تو «راز معرفت» را از من پرسیدی و من فکر می کنم اکنون خودت آن را دریافته ای…
آری در ظرف وجود هر آدمی قطره هایی از صداقت، پاکدامنی و صفای باطنی همانند همان روغن وجود دارد که باید با نگاه تیزبین ما تلفیق شود تا بتوانیم هم دنیا را دقیق ببینیم و هم ارزشهای وجودی خود را از دست ندهیم.
راز معرفت یعنی زندگی آرام در این دنیا و مشاهده و لذت از تمام زیبایی ها، به شرط آنکه قطره ای از صفای باطن و صداقت ما بر زمین نچکد.
پس در طی مسیر زندگی باید حواسمان باشد که زاویه دیدمان با صفات باطنی وجودمان در یک جهت باشد که اگر هر کدام به دلیلی دچار نقصان شود، به طور یقین نمی توانیم درک درستی از «راز معرفت» داشته باشیم.
دوست شیوانا از تحلیل زیبای استاد بسیار لذت برد و دلش می خواست می توانست در تمام کلاس های درس شیوانا حضور داشته باشد ولی باید به دهکده خود بر می گشت.
شیوانا از اینکه با بیان «راز معرفت» هیجان شاگردانش را نیز برانگیخته بود، بسیار خوشحال شد و تا فردایی دیگر و درسی دیگر از شاگردانش خداحافظی کرد.
پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …
مجله اینترنتی تحلیلک