زبان و هویت
در روزگار ما شاید بیش از هر زمان دیگری مرزها و خط کشیهای جغرافیایی (که ماهیتا سیاسی اند) اهمیت یافته اند، تا جایی که کوچکترین تحرکی در مرز بین دو کشور میتواند تبدیل به تیتر اول اخبار مهم جهان شود.
در یک نمای کلیتر آنچه که به منازعات سیاسی موجود در سطح جهان معنا میبخشد همین مسئلهی حفظ یا توسّع مرزها است.
این مرزها که بر روی نقشهها ترسیم شده اند و گهگاه با پدیدههای طبیعیای مثل رود و کوه و… عینیت پیدا میکنند البته حاصل بسیاری از لشکرکشیها و کشورگشاییها در سالیان دور و قراردادها و معاهدههای فراوان در تاریخ معاصر اند.
مثلا مرزهای ایران خصوصا در عصر قاجار در نتیجهی همین معاهدهها (نظیر ترکمنچای، گلستان، آخال و…) محدود و محدودتر شد تا به شکل امروزین خود در آمد.
مسئلهی این یادداشت طرح این پرسش است که آیا در کنار این مرزهای سیاسی میتوان مرزهای دیگری نظیر “مرزهای زبانی” را نیز متصور بود؟ و حاصل این قرارداد چیست؟
زبان، جامعه، تمدن
زبان را باید از بحثبرانگیزترین مسائل موجود در علوم انسانی به حساب آورد و گزاف نیست اگر بگوییم هیچ دو مفهومی بهاندازهی زبان و فرهنگ مسئلهساز و محل اختلاف نظر نبودهاند.
موضوع بحث ما البته این اختلاف نظرها نیست و میتوان نهایتا یکی از کارکردهای زبان را _که تقریبا همهی مکاتب بر آن اصرار ورزیدهاند_ مهمترین کارکرد زبان در نظر گرفت: برقراری ارتباط.
حتی اگر صرفا رویدادهای روزمرهی زندگی خودمان را در نظر داشته باشیم و سراغ از تاریخ و اسطوره نگیریم، باز هم روشن است که اساسیترین تکیهگاه انسان برای زیستن در یک جامعه، زبان است.
طرفهتر آن که انسانها نه تنها در زیست اجتماعی بلکه در خلوت خود نیز برای هرگونه تفکری نیازمند زبان هستند.
زبان در سادهترین و شخصیترین حدیث نفسها نیز درست شبیه چهارچوبی عمل میکند که تصورات، تصاویر و خلاصه هر آنچه که به ذهن بیاید را سامان میبخشد.
از سوی دیگر زبان _بازهم به عنوان وسیلهای برای انتقال معانی که خود معناساز هم هست_ ایفاگر نقشی بنیادین و اساسی در تاریخ تمدن است و غلط نیست اگر گفته شود بنیاد و اساس تمدن بر زبان قرار دارد.
با این تصور که پدیده تمدن _حتی در سادهترین اشکال هم_ محصول گفتوگوها و مفاهمههای بشری است. به بیان بهتر این بهوسیلهی زبان است که معناهای گوناگون بین افراد مختلف رد و بدل میشود و در جریان همین تبادلات و رفت و برگشتها است که اندیشهها، آموزهها، چهارچوبهای رفتاری و به طور کلی مقولهی فرهنگ در حوزههای تمدن انسانی پدید میآید (مراد ما از تمدن، نمودهای عینی و ابتدایی زیست اجتماعی است).
با این ترتیب، زبان را میتوان یک عنصر فرهنگی مهم قلمداد کرد که هم با پیریزی ارتباطات انسانی و اجتماعی، جزئی از ترکیبات سازندهی فرهنگ و تمدن است و هم از دگرگونیهای ساختی سطوح مختلف فرهنگ در تاریخی پیوسته و نه منقطع اثر میپذیرد.
مجله اینترنتی تحلیلک