جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شعر عاشقانه

شعر عاشقانه / بیش از ۲۰ شعر جدید و زیبا

قطعا یکی از بهترین لحظاتی که هر کس در زندگی خود می تواند تجربه کند، عاشقی کردن است. ما در این مطلب بیش از 20 شعر عاشقانه زیبا و جدید را برای شما آورده ایم تا برای عشق زندگی خود ارسال کنید و این احساس خوب را به او ابراز کنید؛ به قول شاعر: عشق است و همین لذت ابراز و دگر هیچ...

شعر عاشقانه

قطعا یکی از بهترین لحظاتی که هر کس در زندگی خود می تواند تجربه کند، عاشقی کردن است. ما در این مطلب بیش از ۲۰ شعر عاشقانه زیبا و جدید را برای شما آورده ایم تا برای عشق زندگی خود ارسال کنید و این احساس خوب را به او ابراز کنید؛ به قول شاعر: عشق است و همین لذت ابراز و دگر هیچ…

شعر عاشقانه

شعر عاشقانه
شعر عاشقانه

شعر عاشقانه

روی پیشانی ام سیاه شده
دستمال سپید مرطوبم
دارم از دست می روم اما
نگرانم نباش، من خوبم!

هیچ حسی ندارم از بودن
تیغ حس می کند جنونم را
دارم از دست می دهم کم کم
آخرین قطره های خونم را

در صف جبر خاک منتظرم
اختیار زمان تمام شود
زندگی مثل فحش ارزان بود
مرگ باید گران تمام شود!

از سرم مثل آب می گذرد
خاطراتی که تلخ و شیرین است
زندگی را به خواب می بینم
مرگ، تعبیر ابن سیرین است!

در سرت کل خانه چرخیدن
توی تقدیر در به در گشتن
هیچ راهی برای رفتن نیست
هیچ راهی برای برگشتن

خودکشی بر چهار پایه عشق
مثل اثبات دال و مدلولی است
نگرانم نباش، من خوبم
«مرگ یک اتفاق معمولی است!»

محمد سعید میرزایی

شعر عاشقانه

مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزل های جهان را گفته
شعر را می‌فهمد
مادرم قافیه‌ی لبخند است
وزنِ احساس
ردیفِ بودن
مادرم مثنوی معنوی است
حافظ و سعدی و خیام و نظامی …
اصلاً
مادرم شعرترین منزوی است
من رباعی هستم
خواهرانم غزل‌اند
پدرم شعر سپید
خانه‌ی ما شب شعر
صبح، بیدل داریم
با کمی نان و پنیر
ظهر، سهراب و عطر ریحان
شب، رهی یا قیصر
مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزل‌های جهان را گفته
دفتر شعرش: آب
ناشرش: آیینه
و محل توزیع: خانه‌ی کوچک ما …

رضا احسان پور

بیشتر بخوانید: تک بیتی عاشقانه فروغ فرخزاد

شعر عاشقانه

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سر زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم، داد
آن گونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت!؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما …
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت

در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت!؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت …

محمد سلمانی

شعر عاشقانه

شعر عاشقانه
شعر عاشقانه

شعر عاشقانه

یک روز،
بلکه پنجاه سال دیگر
موهای نوه ات را نوازش می کنی
در ایوان پاییز
و به شعرهای شاعری می اندیشی
که در جوانی ات عاشق تو بود
شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم می توانست
موهای سپیدت را
به نخستین برف زمستان تشبیه کند
و در چین دور چشمانت
حروف مقدس نقش شده
بر کتیبه های کهن را بیابد…

یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر
ترانه من را از رادیو خواهی شنید
در برنامه “مروری بر ترانه های کهن” شاید
و بار دیگر به یاد خواهی آورد
سطرهایی را
که به صله یک لبخند تو نوشته شدند
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر
در آن روز
تازه ترین شعرم
برای تو خواهد بود…

یغما گلرویی

بیشتر بخوانید: عکس پروفایل عاشقانه/ بیش از ۸۰ عکس خاص

شعر عاشقانه

کفش‌های سیاه من
با لکه‌های کهنه‌گی‌ شان
با سوراخ‌هایی که باران را
به جوراب‌های من پیوند می‌دادند
چقدر دنبال تو آمدند
چقدر صبورانه منتظر ماندند
برای شنیدن صدای کفش‌هایت
بر سنگ‌فرش پارک پرت کنار بزرگراه
چقدر رج زدند آن خیابان خاطره‌خیز را
برای تلاقی کوتاه نگاه‌هامان
که همیشه ختم می‌شد به اخم تو
و من چه ظالمانه از یاد بردمشان
با خریدن کفشی نو
کفشی که قشنگ بود
اما نمی‌توانست تازی‌وار ردت را بو بکشد
و گم شدم با کفش‌های تازه‌ام
در خیابان‌هایی که به تو نمی‌رسیدند
بلکه هنوز
در کنج انبار آن خانه‌ی قدیمی
جفتی کفش سیاه کهنه مانده باشد
که نمکی‌ها هم
روی خوش به آن‌ها نشان نمی‌دهند
باید دوباره بپوشمشان!
شاید آن کفش‌ها هم‌چنان
راه رسیدن به تو را بلد باشند

یغما گلرویی

شعر عاشقانه

شعر عاشقانه
شعر عاشقانه

شعر عاشقانه

پروانه ها در من دوباره گرم پروازند
آوریل و فروردین و می در حال آغازند

کاج و صنوبرهای عاشق در کنار باغ
با سروها و تاک های مست و طنازند

ارکیده های گوش ماهی و شقایق ها
دارند در باغ کناری عشق می بازند

درنای قطبی و پرستوهای دریایی
با سارهای صورتی سرگرم آوازند

گنجشک ها و یاکریمان و قناری ها
مشغول تمرین روی یک سمفونی جازند

بر سقف ایوانم پرستوهای عاشق باز
با عشق با خار و خسک ها لانه می سازند

بر ساحل روحم هـزاران قـو روانند و
گردن کشان تا قلب دریا پیش می تازند

حس می کنم تو، باز اینجایی که اینگونه
کون و مکان عاشق شده اند و نغمه پردازند

حس می کنم رد نفس های بلندت را
بر گردنم پروانه ها در حال پروازند

حمیده غلامی

شعر عاشقانه

نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام
فرسنگ ها هم دور باشی
هوایت که به سرم بزند
می نشانمت
کنار رویاهایم
دست های دلواپسی ام را
قفل می کنم به بودنت
تو…
همان جان منی…
که گاهی می رسی به لب هایم….

شعر عاشقانه

بیشتر بخوانید: تک بیتی عاشقانه مولانا

شعر عاشقانه

شیرین تر از آنی که بگویم عسل هستی
در صحبت عشاق تو ضرب المثل هستی

در کار جهان خیر ندیدم به همه عمر
دیدم ز دو چشمت که تو خیرالعمل هستی

عاشق کشی تو همه جا شهره شهر است
مبهوت از آنم که تو شاید اجل هستی

ابروی تو انگیزه شده شعر بگویم
در صفحه قلبم تو چه زیبا غزل هستی

شعر عاشقانه

شعر عاشقانه
شعر عاشقانه

شعر عاشقانه

با نگاهت عاشقم کردی،‌ دلم دیوانه شد
خنده بر لب شاعرم کردی دلم دیوانه شد

گفتم آیا می شود با یک نگاه عاشق شوم؟
خنده بر این پرسشم کردی دلم دیوانه شد

من نگاه آخرت را عشق معنا میکنم
ای زلیخا یوسفم کردی دلم دیوانه شد

با نگاهت چشم من مشتاق باران میشود
ای تو باران نرگسم کردی دلم دیوانه شد

من بهارم یک به یک از بودنم کم میشود
بگذر از این عاقلم کردی دلم دیوانه شد

شعر عاشقانه

نکند صبح شود جای تو خالی باشد
بوی عطر تو فقط بر تن قالی باشد

انقدر دلهره دارم که جناب حافظ
گفته بیدار شوم، کاش که فالی باشد

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادی
کاش که آخر این فال هم عالی باشد

سال هایی که در آن نیستی از بس شب بود
کاش امشب که تو هستی قد سالی باشد

شعر عاشقانه

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

شعر عاشقانه

ای روی خوب تو سبب زندگانی‌ ام
یک روز وصل تو طرب جاودانی‌ ام

جز با جمال تو نبود شادمانی‌ ام
جز با وصال تو نبود کامرانی‌ ام

بی‌ یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم
محسوب نیست آن نفس از زندگانی‌ ام

دردی نهانی‌است مرا از فراق تو
ای شادی تو آفت درد نهانی‌ ام

شعر عاشقانه

شعر عاشقانه
شعر عاشقانه

شعر عاشقانه

باید کنار چشم تو دریا کنم خود را
یا غرق در آغوش تو حاشا کنم خود را

با بوسه‌ای آتش بکش بر پیکر سردم
تا در میان شعله‌ات معنا کنم خود را

در چشم‌های تو به دنبال خودم هستم
بانو کمی مهلت بده پیدا کنم خود را

بانو کمی مهلت بده، در خود گره خوردم
آیینه بر تن کن که از خود وا کنم خود را

من خیمه‌ای خالی، اسیر گردباد شک
باید بیایم در دلت بر پا کنم خود را

ویرانه‌ام با هر چه بادا باد می‌آیم
تا در هوای بودنت زیبا کنم خود را

وقتی که هستی هم هراس رفتنت اینجاست
باید میان لحظه‌هایت جا کنم خود را

علی قربان نژاد

شعر عاشقانه

بیشتر بخوانید: تک بیتی عاشقانه شهریار

شعر عاشقانه

تا گِل غربت نرویاند بهار از خاک جانم 
با خزانت نیز خواهم ساخت خاک بی‌خزانم 

گرچه خشتی از تو را حتی به رویا هم ندارم
زیر سقف آشنایی­‌هات می‌خواهم بمانم 

بی‌گمان زیباست آزادی ولی من چون قناری
دوست دارم در قفس باشم که زیباتر بخوانم 

در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش 
شعرهایم را به آبی‌های دنیا می‌رسانم

گر تو مجذوب کجا آباد دنیایی من اما 
جذبه‌ای دارم که دنیا را بدینجا می‌کشانم 

 نیستی شاعر که تا معنای حافظ را بدانی
 ورنه بیهوده نمی‌خواندی به سوی عاقلانم 

عقل یا احساس حق با چیست؟ پیش از رفتن ای‌خوب 
کاش می‌شد این حقیقت را بدانی یا بدانم

محمدعلی بهمنی

شعر عاشقانه

به آتش می‌کشد چشمان تو اندوه شاعر را
گوارا می‌کند تلخی اشعار معاصر را 

تو در راهی و بازار قلم‌زن‌ها به جوش آمد
به رقص آورده پایت، دست استادان ماهر را

چه تمهیدی است با خال لبت، وقتی که می‌بینم
میان برکه زیبایی‌ات مرغ مهاجر را

چه ترکیب شگفتی خلق کرده دست آن نقاش
که آورده‌است بر این چهره گلچین مناظر را

بیا لب باز کن از پنجره، این بار دعوت کن
به گردش در میان گیسویت باد مسافر را

نوازش‌های گرمت را بر این یخ‌بسته انشا کن
دوباره غرق گل کن چهره‌ای آزرده خاطر را

علی قربان نژاد

شعر عاشقانه

شعر عاشقانه
شعر عاشقانه

شعر عاشقانه

عشق با نام شما در صدد تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است

قیمت دوستی ای دوست! اگر جان باشد
این خریدار تو آمادۀ پرداختن است

تا زمانی که نیابیم تو را، کار جهان
سنگ در برکۀ بیهودگی انداختن است

بشناسیم و نبینیم تو را حرفی نیست
غصۀ ما همه از دیدن و نشناختن است

با غم یار بسوزیم و بسازیم ولی
همۀ قصه مگر سوختن و ساختن است؟

مصطفی تبریزی

شعر عاشقانه

بیشتر بخوانید: تک بیتی عاشقانه عطار نیشابوری

شعر عاشقانه

دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست

چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشهٔ کنارش نیست

کسی به‌سان صدف واکند دهان نیاز
که نازنین گوهری چون تو در کنارش نیست

خیال دوست گل‌افشان اشک من دیده‌ست
هزار شکر که این دیده شرمسارش نیست

نه من ز حلقهٔ دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بی‌قرارش نیست

سوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست
سری نماند که بر خاک رهگذارش نیست

ز تشنه‌کامی خود آب می‌خورد دل من
کویر سوخته‌جان منت بهارش نیست

عروس طبع من ای سایه هر چه دل ببرد
هنوز دلبری شعر شهریارش نیست

ابتهاج

شعر عاشقانه

دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین خواهد آمد
بسته بار گیسوان از نافۀ چین خواهد آمد

از تبار دلستان لولیان بیستونی
شنگ، شیطان، با همان رفتار شیرین خواهد آمد

باز رسم سامری را ساحری آموز نازش
تا دوباره از که بستاند دل و دین خواهد آمد

با همان آنی، که پنداری خود از روز نخستین
شعر گفتن را به حافظ داده تلقین خواهد آمد

بی گمان از آینه، جشن غرورآمیز حُسنش
راه دوری تا من – این تصویر غمگین – خواهد آمد

عشق گاهی زندگی ساز است و گاهی زندگی سوز
تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد

ای دل من، سر مزن بر سینه این سان ناشکیبا
لحظه‌ای دیوانه جان، آرام بنشین، خواهد آمد

خواهد آمد، خواهد آمد، خواهد آمد…. ور نیاید
باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد

حسین منزوی

شعر عاشقانه

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه ایم و چون سایه دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شب ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

شفیعی کدکنی

شعر عاشقانه

از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

سعدی

شعر عاشقانه

ای عشق تو ما را به کجا می‌کشی ای عشق!
جز محنت و غم نیستی، اما خوشی ای عشق

این شوری و شیرینی من خود ز لب توست
صد بار مرا می‌پزی و می‌چشی ای عشق

چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز
تا باز تو دستی به سر من کشی ای عشق

دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان که نگه می‌کنمت هر ششی ای عشق

رخسارهٔ مردان نگر آراستهٔ خون
هنگامهٔ حسن است چرا خامشی ای عشق

آواز خوشت بوی دل سوخته دارد
پیداست که مرغ چمن آتشی ای عشق

بگذار که چون سایه هنوزت بگدازند
از بوتهٔ ایام چه غم؟ بی غشی ای عشق

ابتهاج

شعر عاشقانه

شاخه نبات! نیشکر من! موضوع شعرهای ترِ من!
بر من بتاب، شب‌زده‌روحم، خورشید جان من! سحر من!

تلفیقی از غرور و نیازم، معجونی از ابهّت و نازی
در را نبند روی من ای خوب! آرامِ روحِ دربه‌درِ من!

با آن تبار جنگی و تازی، بر قلعه‌ام همین که بتازی
نفعی نمی‌کند بگریزم، سودی نمی‌دهد سپر من

من اهل اشتباه نبودم، عاشق به یک نگاه نبودم
چشمک زدی و آه، چنین شد، چشمت شروع دردسر من

با این که جا به قیمت کم نیست، پای تو باکی‌ام ز عدم نیست
فرقی میان قهوه و سم نیست، ای شاهزادۀ قجر من!

خون مرا به شُرّ و شُر آورد، زیبایی‌ات مرا مُقر آورد
اقرار می‌کنم به صراحت: عشق منی شکنجه‌گر من!

مهدی عابدی

شعر عاشقانه

اگر ماه بودم به هر جا که بودم
سراغ تو را از خدا می‌گرفتم
وگر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر ره‌گذار تو جا می‌گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می‌نشستی
و گر سنگ بودی به هر جا که بودم
مرا می‌شکستی،
مرا می‌شکستی…

فریدون مشیری

همراهان عزیز مجله اینترنتی تحلیلک امیدواریم از این مطلب که به شعر عاشقانه پرداخته شده بود، لذت برده باشید. ما در این مطلب بیش از ۲۰ شعر عاشقانه زیبا و جدید را برای شما آورده ایم تا برای عشق زندگی خود ارسال کنید و این احساس خوب را به او ابراز کنید؛ به قول شاعر: عشق است و همین لذت ابراز و دگر هیچ…

 

مجله اینترنتی تحلیلک

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سعید عزیزی از اصفهان
1 سال قبل

با عرض سلام و احترام خدمت شما کارکنان این سایت خیلی خیلی خوب و قشنگن این شعرهایی که گذاشتید بسیار زیبا و شنیدنی هستند سپاسگزارم 🙏🙏🌹🌺🌹

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x