شعر هرگز این قصه ندانست کسی هوشنگ ابتهاج
دمی در محضر هوشنگ ابتهاج می نشینیم و شعری از او را با هم می خوانیم.
هرگز این قصه ندانست کسی
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فرو داشت نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود…
آه، این درد مرا می فرسود:
“او به دل عشق دگر می ورزد؟”
گریه سر دادم در دامن او
های هایی که هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد!
بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک می دانستم
که دلش با دل من سرد شده است…
بیشتر بخوانید:
مجله اینترنتی تحلیلک