شعر کودکانه خورشید خانوم
خورشید خانوم از پشت کوه در اومد
خنده به لب با پیرهن زر اومد
یواش یواش تو آسمون که چرخید
یکی یکی ستاره ها رو اون چید
دامنشو تکون داد و نور پاشید
گل باز شد خندید به روی خورشید
دستی کشید و ناز کرد اون گلا رو
توی دلم حس کردم من خدا رو
پس از شعر خورشید خانوم، بیشتر بخوانید
مجله اینترنتی تحلیلک