شعر کودکانه یه صابون کوچیک موچیک
یه صابون کوچیک موچیک
گریه می کرد چیلیک چیلیک
غصه می خورد همیشه
می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه
هر روز دارم آب می خورم تَر می شم
ولی کوچیک تر می شم
رفتم پیشش نشستم
براش یه خالی بستم
گفتم من هم اون قدیما غول بودم
مثل تو خنگول بودم
کوچیک شدم که با تو بازی کنم
سُرت بدم سُرسُره بازی کنم
مجله اینترنتی تحلیلک
این شعر خیلی خوبه حتما ببینید
ممنون از شما
سلام خیلی شعر زیبا و دلنشینی است و برای کودکان خیلی قشنگه امید وارم تمام کودکان این شعر زیبا را دوست داشته باشند
باتشکر از نویسنده