شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شیوانا

تو فقط بال پروازم باش (مجموعه داستان های شیوانا)

شیوانا یکی یکی به همه شاگردان نگاهی انداخت و گفت: اگر خواستید دعا کنید، اینگونه دعا کنید. اگر خواستید پرواز کنید، به جای اینکه از خالق کائنات بال های قدرتمند بخواهید، از او بخواهید که بال های شما باشد.

شیوانا تو فقط بال پروازم باش

فقط یک روز مانده بود به شروع برگزاری مسابقه شمشیر بازی سراسری، چهار نفر از شاگردان شیوانا هم خود را برای شرکت در مسابقه آماده کرده بودند. شاگردان شیوانا پیش او رفتند و از او خواستند راهی به آنها نشان بدهد تا بتوانند بهتر بر حریفان غلبه کنند و قدرت روانی و جسمانی بیشتری برای پیروزی در مسابقه به دست آورند. شیوانا اندکی سکوت کرد و سپس از آنها خواست هر کدام گوشه خلوتی پیدا کنند و از دل و ذهنشان دعایی کنند و از خدا بخواهند که دعایشان را استجابت کند.

شاگردان نیز دقیقاً کاری را که استاد گفته بود، انجام دادند و هر کدام در گوشه ای دنج با خود خلوت کردند و در دل از خدا می خواستند تا موفقیت و پیروزی نصیبشان شود.

یکی از شاگردان از بقیه آرام تر و ساکت تر بود و پس از آنکه دعای کوتاهی خواند، بسیار آرام به گوشه ای رفت و با آسودگی و اطمینان خاطر خوابید و سه نفر دیگر تا چندین ساعت بیدار بودند و مدام دعای خود را تکرار می کردند و پس از چند ساعت به بستر رفتند و خوابیدند.

بالاخره روز مسابقه فرا رسید و شاگردان شیوانا هر کدام با اطمینان قلبی خاصی وارد مسابقه شدند. با وجود هیجان زیادی که داشتند به خوبی توانستند از عهده رقیبان برآیند ولی در نهایت آن شاگرد شیوانا که از بقیه آرام تر بود، برنده مسابقه اعلام شد و توانست به خوبی با رقیبان مبارزه کند و مقام اول مسابقه شمشیرزنی را به دست آورد.

بعد از مسابقه همه شاگردان نزد شیوانا رفتند و از او پرسیدند، چرا با وجود اینکه همه ما در یک مدرسه درس شمشیرزنی را آموخته ایم و تقریباً مهارت هایمان با یکدیگر هم سطح بود، ولی نتوانستیم مقام اول را به دست آوریم؟!

شیوانا لبخندی زد و گفت: آموزش و مهارت به تنهایی عامل موفقیت نیست! به طور یقین عوامل دیگری نیز در پیروزی و شکست موثر هستند. حال شما به من بگویید دیشب چه دعایی کردید و از خالق کائنات چه خواستید؟

شاگردان یکی یکی دعاهایشان را می گفتند و شیوانا با دقت گوش می کرد، یکی گفت: من از خدا خواستم تا شمشیری با قدرتی جادویی به من بدهد، دیگری گفت: من از خدا خواستم تا به بازوانم و ضرباتی که می زنم قدرت بدهد و سومی گفت: من از خالق کائنات خواستم تا به کمک فرشتگانی نامرئی، ضربه شمشیر حریفان را ضعیف و ضربه شمشیر مرا قوی سازد.

شیوانا دستی بر شانه شاگرد برنده اش زد و گفت: پسرم تو چه دعایی کردی و از خالق کائنات چه خواستی؟!

پسر آرام لبخندی زد و گفت: من از خدا خواستم تا فقط خودش شمشیر من باشد. بعد از گفتن این جمله که در خلوتی دنج از خدا خواستم، با باور قلبی و اطمینان که او خودش شمشیر خواهد زد، با آرامش خوابیدم و امروز هم در تمام لحظه های مسابقه احساس می کردم و می دیدم که یک نیروی نامرئی، شمشیرِ مرا به این سو و آن سو می کشید و در چشم برهم زدنی، گویی حریفان یکی یکی از مقابلم دور می شدند. در واقع امروز او بود که شمشیر می زد، همان خالقی که دیشب از او خواستم تا شمشیر من باشد و به جای من شمشیر بزند.

شیوانا یکی یکی به همه شاگردان نگاهی انداخت و گفت: اگر خواستید دعا کنید، اینگونه دعا کنید. اگر خواستید پرواز کنید، به جای اینکه از خالق کائنات بال های قدرتمند بخواهید، از او بخواهید که بال های شما باشد. در این صورت بر این باور باشید که با تلاش به آنچه که در دلتان است خواهید رسید.

از خالق کائنات بخواهید بالی باشد برای پریدن هایتان به آن سوی ناممکن ها. از خالق کائنات بخواهید و طلب کنید تا با چشم دل ببینید که قدرت او با زندگی تان چه می کند و چگونه طعم خوش آرامش و موفقیت را همزمان به جان و دلتان می چشاند. با بال های خدا به دورترین ها سفر کنید و زیباترین لحظه ها را حس کنید.

 

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

 مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x