داستان دلباخته چه کسی شده ای از شیوانا
شیوانا با جمعی از شاگردانش از راهی می گذشتند، تا به نزدیکی یک آبادی رسیدند. قرار شد ساعتی استراحت کنند.
در آن آبادی مهمانخانه ای بود که پیرزن با تجربه و مهربانی آنجا را اداره می کرد. پیرزن شیوانا را می شناخت. وقتی او را دید بسیار محترمانه از او و شاگردانش استقبال کرد و همگیشان را برای صرف غذا دعوت نمود. بعد از پذیرایی همگی دور هم نشسته بودند و از هر دری سخن می گفتند. پیرزن گفت: گهگاهی پسران جوان پیش من می آیند و از من می خواهند از میان دختران دهکده، یکی را برای همسری ایشان انتخاب کنم. من هم با توجه به تجربیاتی که دارم دختر مناسب را انتخاب می کنم و او را معرفی می کنم و از خصوصیات پسر هم برای دختر تعریف می کنم. در صورتی که با هم به توافق برسند مراسم جشن و ازدواج شان برگزار می شود و آنها برای قدردانی از من، مبلغی به عنوان هدیه به من می دهند و من نیز در طی این سالها توانسته ام به لطف دوستانم ثروت زیادی به دست آورم.
امروز هم می خواهم برای یکی از پسران دهکده، دختری مناسب انتخاب کنم و قصد دارم این کار را در حضور شما انجام دهم، تا درسی برای شاگردان شما باشد و بتوانند این تجربه را در مراحل مختلف زندگی خود به کار ببندند و همیشه موفق و سربلند باشند. شیوانا تبسمی کرد و از صاحب مهمانخانه خواست که در مقابل شاگردانش برای پسرجوان در مورد دختر صحبت کند.
پیرزن قبول کرد و پسر جوان را نزد شیوانا آورد و در مورد دختر با او صحبت کرد. پیرزن گفت: دختری بسیار نجیب و خوش خلق برایت در نظر گرفته ام. چشمانش معمولی است ولی نگاهی خاص و نافذ دارد که تار و پود و قلب انسان را به لرزش وا می دارد. معصومیتی خاص در لبخندش و شرم و حیا در وجودش موج می زند. حتی وقتی سرش را پایین می اندازد جذاب تر می شود. خانواده ای متوسط دارد ولی می تواند همسری خوب برای تو و مادری دلسوز و مهربان برای فرزندانش باشد. پسر جوان لبخندی از روی شرم زد و به پیرزن موافقت خود را اعلام کرد. پیرزن از پسر خداحافظی کرد و او را بدرقه نمود.
بعد از رفتن پسر، پیرزن دختر جوان را نزد خود صدا زد و در حضور شیوانا و شاگردانش شروع به صحبت کرد. پیرزن گفت: جوانی از نسل مردان پاک و نجیب تو را انتخاب کرده است. پیشانی بلند او حکایت از ذهن هوشیار و هوش سرشار او دارد و دستان ورزیده اش حاکی از اینست که برای هر گونه کار و کسب حلال آماده است و ترسی از سختی روزگار ندارد. در اعماق نگاهش برقی است که وقتی به او نگاه می کنی برای همیشه در خاطر تو بجا می ماند. به عقیده من او ایده آل ترین همسر می تواند برای تو باشد. دختر با شرم و حیا موافقت خود را برای دیدن و صحبت کردن با جوان اعلام کرد و پیرزن همانجا جوان را احضار کرد و از دختر و پسر خواست تا با هم صحبت کنند.
روز بعد آن دختر و پسر نزد پیرزن آمدند و در مقابل نگاه حیرت زده شاگردان شیوانا موافقت خود را برای ازدواج اعلام نمودند و چنان شیفته و علاقهمند شده بودند که گویی سال هاست همدیگر را می شناسند.
بعد از پایان مراسم جشن، شاگردان شیوانا طاقت نیاوردند و نزد شیوانا آمدند و از او پرسیدند: استاد! این دختر که اصلا چهره زیبایی نداشت و بسیار معمولی بود و آن پسر هم هیچ ویژگی خاصی نداشت، چگونه دلباخته هم شدند؟
شیوانا با تبسم گفت: هر کدام از آن دو در وجود یکدیگر به دنبال حرف های پیرزن بودند. آنها در چهره یکدیگر، برق نگاه و چشمانی معصوم را که پیرزن گفته بود، جستجو می کردند. و چون انتظار و اشتیاق ویژگی های خاص داشتند، شیفته همدیگر شدند و در چهره و رفتار یکدیگر حرفهای پیرزن را جستجو می کردند.
شیوانا به شاگردانش گفت: درس پیرزن به شما همین نکته است که مراقب باشین دلباخته چه چیزی می شوید؟! چیزهایی که از شما دل می ربایند الزاما صد در صد واقعی نیستند. ظاهر فریبنده یا ساده هیچکدام نشان از صداقت ذات انسانها ندارد. باید به درون هر کس نفوذ کرد تا بتوان با شناختی قوی، بهترین انتخاب را داشت. درسی که پیرزن می خواست به شما بدهد همین است که مراقب باشید که دلباخته چه چیزی می شوید؟
پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …
مجله اینترنتی تحلیلک