حکایت یک دکان زینجا که هستی برتر آی از عطار نیشابوری
صوفیی می رفت در بغداد زود (۱)
در میان راه آوازی شنود
کان یکی گفت: ((انگبین دارم بسی
می فروشم سخت ارزان، کو کسی؟))
شیخ صوفی گفت: ((ای مرد صبور
می دهی چیزی به هیچی؟)) گفت: ((دور !
تو مگر دیوانه ای ای بوالهوس(۲)
کس به هیچی کی دهد چیزی به کس؟ ))
هاتفی(۳) گفتش که ((ای صوفی درآی
یک دکان (۴) زینجا که هستی برتر آی
تا به هیچی ما همه چیزت دهیم
ور دگر خواهی بسی نیزت دهیم. ))
بیشتر بخوانید: ذکر حکایتی از تذکره الاولیاء عطار نیشابوری
۱- به شتاب و سرعت
۲- کسی که بسیار در پی هوس ها است
۳- ندای غیب، سروش
۴- پله
مجله اینترنتی تحلیلک