جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
عطارنیشابوری

حکایت هرچه گفتم آن منم / به بهانه بزرگداشت عطار نیشابوری

حکایت هرچه گفتم آن منم عطار نیشابوری...تیره بود آن خانه افتادش گمان / کاین مگر هم کودکانند این زمان / تاکه از جایی دری بگشاد باد ...

حکایت هرچه گفتم آن منم عطار نیشابوری

حکایت هرچه گفتم آن منم عطار نیشابوری

 

بود آن دیوانه خون از دل چکان
زان که سنگ انداختندش کودکان

رفت آخر تا به کُنج گُلخنی
بود اندر کُنج گلخن روزنی

شد ازان روزن تگرگی آشکار
بر سر دیوانه آمد در نثار

چون تگرگ از سنگ می نشناخت باز
کرد بیهوده زبان خود دراز

حکایت هرچه گفتم آن منم عطار نیشابوری

داد دیوانه بسی دشنامِ زشت
کز چه اندازند بر من سنگ و خشت

تیره بود آن خانه افتادش گمان
کاین مگر هم کودکانند این زمان

تاکه از جایی دری بگشاد باد
روشنی در خانه گلخن فتاد

باز دانست او تگرگ اینجا ز سنگ
دل شدش از دادن دشنام تنگ

گفت: ((یا رب تیره بود این گلخنم
سهو کردم، هرچه گفتم، آن منم!))

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x