عکس منظره / ۱۰۰ عکس پروفایل طبیعت
همراهان عزیز و ارجمند مجله اینترنتی تحلیلک در این مطلب عکس منظره و ۱۰۰ عکس پروفایل طبیعت را آورده ایم که می توانید از آن ها استفاده کنید. امیدواریم لذت ببرید.
عکس منظره / عکس پروفایل طبیعت / عکس طبیعت برای پروفایل
جهان بیرون جای شگفت انگیزی است
پر از معجزه برای دیدن
مکانی است برای شنیدن و بوییدن و احساس کردن
جاییست آزاد و رها
جهان بیرون دنیایی بی پایان است
که نشان میدهد ما تا چه حد میتوانیم کوچک باشیم
و می تواند ما را پرورش دهد و قلبهای مضطرب ما را آرام کند
میتواند لحظات شیرین آرامش به ما هدیه دهد
*****
آمیختن طبیعی رنگ ها چون پیوند عاشقانه انسان ها زیباست
رنگ آبی رنگ خاکی را در آغوش می گیرد
چنانکه آسمان زمین را
و از این پیوند، درخت و سبزه و گل و گیاه و دریاچه و جویبار پدید می آید
نقاش همچون باد بر رنگ های گزیده خویش می وزد
و از این وزش بر دریای کوچک رنگ، موج ها و حباب ها پدید می آید
و دشت و صحرا و برف و بوران و طوفان نقش می شود
چنانکه در طبیعت
نقاش نقطه ای از رنگ را همچون موج وسعت می دهد
و چشمی پدیدار می شود، چشمی بر آسمان کویر
چشمی در زیر زمین
چشمی بر لب دریا
و یا چشمی که چون خورشید از زمین می روید
بیشتر بخوانید: عکس عاشقانه دونفره / بیش از ۱۱۰ عکس جذاب
عکس منظره / عکس پروفایل طبیعت / عکس طبیعت برای پروفایل
هنر در طبیعت نهفته است و متعلق به کسی است
که آن را از طبیعت استخراج کند.
****
فراموش نکن که زمین از لمس کردن پاهای برهنه ات لذت می برد
و باد مشتاق بازی کردن با موهایت است.
****
طبیعت مهربان ترین دوست ما و بهترین منتقد علم تجربی است
اگر تنها اجازه دهیم اطلاعیه هایش بی طرفانه وارد ذهنمان شود.
****
گاهی همه آن چه روح به آن نیاز دارد قدم زدن در طبیعت است.
****
با گم شدن در طبیعت به پیدا کردن خودت نزدیک تر می شوی.
بیشتر ببینید: عکس عاشقانه بدون متن / ۷۰ عکس خاص و دیدنی
عکس منظره
طبیعت مادر است، مادر هر آن چه که از زیبایی و عشق دیده ایم و ندیده ایم، مادر هر آن چه از خیر و برکت می دانیم و نمی دانیم، مادر خوبی و هر تصوری که می توان از خوبی در ذهن نگاشت یا تصورش را هم نتوان کرد.
طبیعت اثر انگشت خداست و با نگاه به هر نقطه و پدیده و حس و حالش می توان خدا را دید و شنید و احساس کرد. کاش بیشتر قدرش را بدانیم و در جهت تقدیس و حفظ آن کمی بیشتر تلاش کنیم تا این گنجینه سراسر عشق و رحمت را از خودمان نرنجانیم.
*****
زمین برای کسانی که گوش شنیدن دارند موسیقی پخش می کند
***
هر گل روحی شکفته در طبیعت است.
***
بی شک آن که درخت می کارد به غیر از خودش دیگران را نیز دوست دارد.
عکس طبیعت برای پروفایل
قلم موی باد و باران
و جنبش خاک و گردش افلاک
هر دم هزاران نقش بر بوم زمین و آسمان می آفریند
که مدرن ترین آبستره کاران یا انتزاع گرایان جهان در آن حیران می شوند
کدام نظم و هماهنگی مرموز و پنهان
منحنی ابرها و نیمرخ پردندانه کوه ها
و رقص گستاخ و بی خیال امواج را زیبایی بخشیده است
چه نظامی بر بی نظمی کوه، ابر و دریا فرمان می راند
که هزار مانی نقاش را در سلسله گیسوی پریشان خود اسیر کرده است
آیا می توان آنچه را باد بر بوم کویر نقش می کند
****
دریا را بو کن
آسمان را حس کن
بگذار روحت در طبیعت به پرواز در آید
****
باد در موهای من
آفتاب روی پوست من
انگار دوباره عاشق شده ام
***
به اعماق طبیعت نگاه کن، آنگاه است که همه چیز را بهتر درک خواهی کرد
***
بین رنگ های مختلف رنگین کمان هیچ غبطه، حسادت و نفرتی وجود ندارد
هیچ ترسی وجود ندارد
زیرا هر یک از آن ها به وجود می آیند تا عشق دیگران را زیباتر کنند
عکس پروفایل طبیعت
اگر به دنبال زیبایی هستی آن را در طبیعت خواهی یافت.
****
طبیعت به تو چهره ای را می دهد که در بیست سالگی داری
این به تو بستگی دارد که شایستگی چهره ای که در پنجاه سالگی داری را داشته باشی.
****
هرچه بیشتر در سرشت طبیعت اندیشه کردم، از خلاقیت خالق نیز بیشتر متحیر و شگفتزده شدم.
****
گاهی وارد طبیعت شو و بگذار که نسیمی خنک و زیبا چهره ات را نوازش کند.
اگر کمی با خود بیندیشی، می بینی که تمام زیبایی های زندگی در همین است.
عده ای همواره به دنبال ثروت هستند، عده ای به دنبال جای و مقام هستند و عده ای هم کامل از همه چیز بریده اند و دیگر امیدی به زندگی ندارند.
آنها زیبایی های زندگی را فراموش کرده اند.
همین که گاهی اوقات وارد طبیعت شوی و از زیبایی های آن لذت ببری، خود یک نعمت بزرگ است.
همین که بگذاری آن نسیم خنک صورتت را نوازش کند، خود یک ثروت بزرگ است.
ثروت ها همین ها هستند که گاهی نادیده گرفته می شوند.
****
گفت من آن آهوم کز ناف من
ریخت این صیاد خون صاف من
اى من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندش براى پوستین
اى من آن پیلى که زخم پیل بان
ریخت خونم از براى استخوان
آن که کشتستم پى مادون من
می نداند که نخسبد خون من!؟
بر من است امروز و فردا بر وى است
خون چون من کس چنین ضایع کی است!؟
گر چه دیوار افکند سایه دراز
باز گردد سوى او آن سایه باز
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوى ما آید نداها را صدا
عکس منظره / عکس پروفایل طبیعت / عکس طبیعت برای پروفایل
در طبیعت که قدم می زنی، می فهمی که خداوند چقدر کنترل همه امور در دستش است.
به قول همان مثل معروف که می گوید برگی از درخت بی اذن خداوند روی زمین نمی افتد، اگر به دور و اطرافت نگاه کنی، می بینی که همه چیز طبق یک سیستم خاص پیش می روند.
درختان آرام آرام، شکوفه داده و سپس به بار می نشینند؛ هوا گرم بوده و کم کم شور و حال هوای زمستانی خود را نشان می دهد و …
در همه این ها نشانه هایی از قدرت خداوند نهفته است.
کاش ما هم بدانیم که اگر خداوند به همه این ها نظارت می کند، پس قطعا زندگی ما که روح او در وجودمان نهادینه شده است هم برایش اهمیت دارد و هیچ وقت ما را وا نمی گذارد.
پس کاش تنها به او توکل کنیم و برای اجابت خواسته هایمان به دنبال غیر از خدا نرویم.
****
در هر دشتی که لالهزاری بودهست
از سرخی خون شهریاری بودهست
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بر رخ نگاری بودهست
بیشتر ببینید: عکس عاشقانه متن دار / بیش از ۶۰ عکس خاص
عکس منظره
بیاییم از طبیعت درس زندگی بگیریم.
طبیعت در بهار آغاز می شود و سرسبز و خوش و خندان است!
اما به آن تکیه نمی کند و دوست دارد که باز هم تجربه کند.
سپس به تابستان وارد می شود و بعد از آن هم پاییز.
بعد از سه بار تجربه کردن، باز هم می خواهد چیزهایی جدیدی را تجربه کند و به همین خاطر وارد زمستان می شود.
کاش ما انسان ها هم همینطور بودیم.
تنها به داشته های خود اکتفا نمی کردیم و سعی می کردیم که زندگی را به معنای واقعی زندگی کنیم و همواره به فکر تجربه چیزهایی جدید باشیم.
درست است که طبیعت سرسبزی اش را در زمستان از دست می دهد، اما در عوض زیبایی های زمستان را تجربه می کند که این فوق العاده با ارزش است.
****
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهیها نیست
کسی نمی خواهد باور کند
که باغچه دارد میمیرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانه ما خالی است
ستارههای کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک میافتد
و از میان پنجرههای پریده رنگ خانه ماهیها
شبها صدای سرفه میآید
حیاط خانه ما تنهاست
عکس منظره / عکس پروفایل طبیعت / عکس طبیعت برای پروفایل
باز شیری با شکر آمیختند
عاشقان با همدگر آمیختند
روز و شب را از میان برداشتند
آفتابی با قمر آمیختند
رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
جمله همچون سیم و زر آمیختند
چون بهار سرمدی حق رسید
شاخ خشک و شاخ تر آمیختند
رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند
بر یکی تختند این دم هر دو شاه
بلک خود در یک کمر آمیختند
هم شب قدر آشکارا شد چو عید
هم فرشته با بشر آمیختند
هم زبان همدگر آموختند
بی نفور این دو نفر آمیختند
نفس کل و هر چه زاد از نفس کل
همچو طفلان با پدر آمیختند
خیر و شر و خشک و تر زان هست شد
کز طبیعت خیر و شر آمیختند
من دهان بستم تو باقی را بدان
کاین نظر با آن نظر آمیختند
بهر نور شمس تبریزی تنم
شمع وارش با شرر آمیختند
****
زمین را دیده ای؟
زمانی که خشک خشک است، خداوند بر آن بارانی می باراند و آن را سیراب می کند.
این زمین هیچ وقت آنقدر خشک نخواهد ماند که ماهیت وجودی خود را از دست بدهد.
خداوند در لحظه ای که فکرش را نمی کنید، به فریادتان خواهد رسید.
به زمین خشک تان نگاه نکنید، به آسمانتان بنگرید که بارانیست.
آن موقع خواهد بود که باران نعمت خداوند زندگی شما را غرق خواهد کرد و در نعمت و ثروت او، آرامش خواهید یافت.
بیشتر ببینید: عکس پروفایل ست عاشقانه / بیش از ۷۰ عکس ست
عکس منظره / عکس پروفایل طبیعت / عکس طبیعت برای پروفایل
فلک ها یک اندر دگر بسته شد
بجنبید چون کار پیوسته شد
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ
ببالید کوه آب ها بر دمید
سر رستنی سوی بالا کشید
زمین را بلندی نبد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره برو بر شگفتی نمود
به خاک اندرون روشنایی فزود
همی بر شد آتش فرود آمد آب
همی گشت گرد زمین آفتاب
گیا رست با چند گونه درخت
به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت
ببالد ندارد جز این نیرویی
نپوید چو پیوندگان هر سویی
وزان پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید…
****
علفزار
با موهای سبز ژولیده در باد
کوه
با موهای قهوه ای یک دست
رودخانه
با گیرههای سرخ ماهی
بر موهاش
هیچ کدام را ندیده!
حق دارد نمیخواند این پرنده کوچک
عکس منظره / عکس پروفایل طبیعت / عکس طبیعت برای پروفایل
هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار
خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار
آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی
وز خوردن آن روی شود چون گل بربار
آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت
و آمد شدنش باشد از اشجار به اشجار
تا ابر کند می را با باران ممزوج
تا باد به می درفکند مشک به خروار
آن قطره باران بین از ابر چکیده
گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار
آویخته چون ریشه دستارچه سبز
سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار
یا همچو زبرجد گون یک رشته سوزن
اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار
آن قطره باران که فرو بارد شبگیر
بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گل نار
گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان
ماورد همیریزد، باریک به مقدار
وان قطره باران سحرگاهی بنگر
بر طرف گل ناشکفیده بر سیار
همچون سرپستان عروسان پریروی
واندر سر پستان بر، شیر آمده هموار
وان قطره باران که چکد از بر لاله
گردد طرف لاله از آن باران بنگار
پنداری تبخاله خردک بدمیدهست
بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار
وان قطره باران که برافتد به گل سرخ
چون اشک عروسیست برافتاده به رخسار
وان قطره باران که برافتد به سر خوید
چون قطره سیمابست افتاده به زنگار
وان قطره باران که برافتد به گل زرد
گویی که چکیدهست مل زرد به دینار
وان قطره باران که چکد بر گل خیری
چون قطره میبر لب معشوقه میخوار
وان قطره باران که برافتد به سمنبرگ
چون نقطه سفیداب بود از بر طومار
وان قطره باران ز بر لاله احمر
همچون شرر مرده فراز علم نار
وان قطره باران ز بر سوسن کوهی
گویی که ثریاست برین گنبد دوار
بر برگ گل نسرین آن قطره دیگر
چون قطره خوی بر ز نخ لعبت فرخار
آن دایرهها بنگر اندر شمر آب
هر گه که در آن آب چکد قطره امطار
چون مرکز پرگار شود قطره باران
وان دایره آب بسان خط پرگار
مرکز نشود دایره وان قطره باران
صد دایره در دایره گردد به یکی بار
آن دایره پرگار از آنجای نجنبد
وین دایره از جنبش صعب آرد رفتار
هر گه که از آن دایره انگیزد باران
از باد درو چین و شکن خیزد و زنار
*****
دریا را بگو
که نفس نفس میزند
و گوییا خواب میبیند
دریا را بگو
که نفس زنان
راه میرود در خواب
عکس منظره
شب سراسر زنجیر زنجره بود
تا سحر، سحرگه به ناگاه با قُشَعْریره درد
در لطمه جان ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگان حیران برگش را
پلک آشفته مرگش را،
و نعره اُزگَل اره زنجیری
سرخ
بر سبزی نگران دره
فرو ریخت
*****
زندگی همین کوه رو به روست
این سپید سربلند
این نشانه شکوهمند
این که تا هنوز و تا همیشه
با زلال آسمان
گرم گفتگوست
زندگی همین
بچههای کوه و دره
این هماره مردم نجیب
زندگی همین هوای حیرت است
آن جوانه ای که چشم بسته
بی قرار فصل فرصت است
این اشاره
این بنفشه ای که میرسد
آن بهانه ای که بر بنفشه
تاب میدهد
زندگی همین تبسم طبیعت است
****
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمهی شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار…
خوش به حال چشمهها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب؛
نرمنرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال روزگار…
بیشتر ببینید: عکس عاشقانه دونفره / بیش از ۱۱۰ عکس جذاب
عکس منظره / عکس پروفایل طبیعت / عکس طبیعت برای پروفایل
دارایی من
خاطره گندمزار است
و کرتهای جالیز خیار
و کدو
و قلمستانهایی که سطح آن را
بوتههای پونه پوشانده است
دارایی من
خاطره رودخانههاست
در سراشیبیهای دره
و درختان سرسخت و کهنسال
دارایی من
دارایی موهومی نیست
ولی کسی آن را نمیبیند
و کسی آن را نمیداند
****
طبیعت و عشق
قلب من را در
عمیق ترین اقیانوسها
مرتفع ترین کوهها
و بلندترین درختها
خواهی یافت
من عاشق خورشیدم
و عاشق هر ستارهای که در آسمان هاست
و عاشق این جهان زیبا
عکس منظره / عکس پروفایل طبیعت / عکس طبیعت برای پروفایل
من و شعر و جوبار
رفتیم و رفتیم
به آنجا رسیدیم آنجا که دیگر
نه جا پای کس بود و نه آشنا بود.
درختان به آیین دیگر
و مرغان به آیین دیگر
صدایی که میآمد از دور
صدای خدا بود
رها بود
به هنگام پرواز
از روی باغی به باغی
کسی زیر بال پرستو
پروانهها را
نمیکرد تفتیش
شقایق
ز طوفان نمیگشت خاموش
چراغش همیشه پر از روشنا بود
نمیدانم آنجا کجا بود
نمیدانم آنجا کجا بود
عکس منظره / عکس پروفایل طبیعت / عکس طبیعت برای پروفایل
من به آغاز زمین نزدیکم.
نبض گلها را میگیرم.
آشنا هستم با، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه اشیا جاری است.
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق، سرفهاش میگیرد.
روح من بیکار است:
قطرههای باران را، درز آجرها را، میشمارد.
روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من ندیدم بیدی، سایهاش را بفروشد به زمین.
رایگان میبخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ.
هر کجا برگی هست، شور من میشکفد.
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سَیَلان بودن.
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم.
مثل یک گلدان میدهم گوش به موسیقی روییدن.
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم.
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم.
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کششهای بلند ابدی.
تا بخواهی خورشید، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر.
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمیخندم اگر بادکنک میترکد.
و نمیخندم اگر فلسفهای، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچین را میشناسم،
رنگهای شکم هوبره را، اثر پای بزکوهی را.
خوب میدانم ریواس کجا میروید،
سار کی میآید، کبک کی میخواند، باز کی میمیرد،
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه دستی است که میچیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.
زندگی بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی میپیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی «ماه»،
فکر بوییدن گل در کرهای دیگر.
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی «مجذور» آینه است
زندگی گل به «توان» ابدیت،
زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما،
زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفس هاست.
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر میرویند
قارچهای غربت؟
من نمیدانم
که چرا میگویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژهها را باید شست.
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.
دوست را زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه «اکنون» است.
رختها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را.
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم.
روی قانون چمن پا نگذاریم.
در موستان گره ذائقه را باز کنیم.
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد.
و نگوییم که شب چیز بدی است.
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ.
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ، این همه سبز.
صبحها نان و پنیرک بخوریم.
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام.
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت.
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست.
و کتابی که در آن یاختهها بی بعدند.
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.
و اگر خنج نبود، لطمه میخورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت.
و بدانیم اگر نور نبود، منطق زنده پرواز دگرگون می شد.
و بدانیم که پیش از مرجان، خلائی بود در اندیشه دریاها.
و نپرسیم کجاییم،
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را.
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست؟
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است.
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشتهاند.
پشت سر نیست فضایی زنده،
پشت سر مرغ نمیخواند.
پشت سر باد نمیآید.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روی همه فرفرهها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است.
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سرد سکون میریزد.
لب دریا برویم.
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوات را از آب.
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم.
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.
(دیدهام گاهی در تب، ماه میآید پایین،
میرسد دست به سقف ملکوت.
دیدهام، سهره بهتر میخواند.
گاهی زخمی که به پا داشتهام
زیر و بمهای زمین را به من آموخته است.
گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.
و فزونتر شده است، قطر نارنج، شعاع فانوس.)
و نترسیم از مرگ
(مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید.
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ – گلو میخواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان میچیند.
مرگ گاهی ودکا می نوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد.
و همه میدانیم.
ریههای لذت، پر اکسیژن مرگ است).
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای
صدا میشنویم.
پرده را برداریم:
بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند.
بگذاریم غریزه پی بازی برود.
کفشها را بکند، و به دنبال فصول از سر گلها بپرد.
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.
چیز بنویسد.
به خیابان برود.
ساده باشیم.
ساده باشیم چه در باجه یک بانک، چه در زیر درخت.
کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ،
کار ما شاید این است
که در «افسون» گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبحها وقتی خورشید، در میآید متولد بشویم.
هیجانها را پرواز دهیم.
روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم.
آسمان را بنشانیم میان دو هجای «هستی».
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز ستانیم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
کار ما شاید این است.
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.
مجله اینترنتی تحلیلک
بسیار زیبا،شاعرانه،و…