مجله اینترنتی تحلیلک

جمعه/ 10 فروردین / 1403
Search
Close this search box.
شیوانا

مانند فانوس باش (مجموعه داستان های شیوانا)

شیوانا با لبخند به فانوسی که نزدیکش بود اشاره کرد و گفت: در این شب تاریک این فانوس کوچک کار مهمی را انجام می دهد که از راه دور از دست خورشید با آن عظمت و بزرگی برنمی آید.

شیوانا مانند فانوس باش

 شیوانا و شاگردانش عازم سفری کوتاه برای انجام مطالعات و تحقیقات علمی بودند. صبح زود همگی آماده و منتظر حرکت شدند و در ساعت تعیین شده حرکت کردند. در بین راه بچه ها سرگرم تماشای جاده پرپیچ و خم بودند و خیره به سبزه زارهای کنار جاده که با زیبایی خاصی کنار هم چیده شده بود، بودند. کم کم هوا داشت تاریک می شد که به آبادی رسیدند و قرار شد که شب را در منزل یکی از دوستان قدیمی شیوانا بمانند. بیشتر مردم آن آبادی بیمار بودند و رهگذران در آنجا توقف نمی کردند و از مردم آبادی دوری می کردند. اما شیوانا به شاگردانش گفت: امشب همینجا در منزل دوستم می مانیم و فردا صبح زود از اینجا می رویم.

هوا کاملا تاریک شده بود و آنها مجبور شدند فانوسی روشن کنند. یکی از شاگردان شیوانا با ناراحتی پرسید: می گویند مردم این آبادی فقیر و مریض هستند. این دوست شما در بین این مردم چه می کند و چه کاری از دست او برای اهالی آبادی برمی آید؟

شیوانا به تاریکی اطرافش اشاره ای کرد و گفت: خورشید کجاست تا این تاریکی را روشن کند؟ پسرک با حیرت جواب داد: استاد! خورشید ساعت هاست که از این دیار رفته و در آن سوی کره زمین است. برای روشن شدن اینجا در حال حاضر کاری از دست خورشید بر نمی آید چون خورشید اینجا نیست.

شیوانا با لبخند به فانوسی که نزدیکش بود اشاره کرد و گفت: در این شب تاریک این فانوس کوچک کار مهمی را انجام می دهد که از راه دور از خورشید با آن عظمت و بزرگی برنمی آید.

پسرم زمانی که در این برهه سخت که بیماری و فقر برسر مردمان این دهکده خیمه زده و با ناتوانی و استیصال زندگی می کنند و هیچکس جرات نمی کند حتی برای مدت کوتاهی با این مردم همنشین شود و همه از آنان دوری می کنند، زمانی که بعضی خودشان را به بزرگی خورشید می دانند و با ادعا به سرزمین های دور دست می روند و به کسانی که در آتش فقر و بیماری می سوزند هیچ کمکی نمی کنند، دوست من به تنهایی در کنارشان می ماند و همچون فانوسی چراغ دل بسیاری از این اهالی را روشن می کند و به جرات می توان گفت که حکم خورشیدی را دارد که مردم مستاصل این دهکده در شعاع نور وجود او حالشان بهتر می شود و به زندگی امیدوار می شوند و حس می کنند که تنها نیستند و شب های طولانی غم و بیماری تمام خواهد شد و به سپیده خواهند رسید.

در ظلمات شب های تلخ اهالی این دهکده کسی باید باشد که مانند خورشید، بلکه قدرتمند تر از خورشید نورافشانی کند و دوست من همان است که همچون فانوسی در دل سیاهی شب می درخشد. ما نیز در طول این سفر بهتر است تا روشنایی صبح از پرتو نور وجود او بهره ببریم.

وجود بعضی از انسان ها آنقدر درخشان و مثمر ثمر است که ثانیه به ثانیه که در جوارشان باشیم می توان بهترین درس ها را از آنان آموخت.

شاگردان حرف استاد را تایید کردند و می دانستند که با حضور دوست شیوانا سفر پر خاطره ای برایشان رقم خواهد خورد.

 

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x